به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
نویسنده و دل نگار : @Liza
ناظر اثر: @yas_NHT
ژانر های اصلی: اجتماعی، تراژدی، درام

مقدمه:

زندگی گاهی همانند خاکسترهایی است که در دل آتش می‌سوزند، بی‌صدا و بی‌رحم. خاطرات کهنه و فریادهای خاموش در گوشه‌ای از زمان دفن می‌شوند، اما به‌گونه‌ای عجیب، همیشه در دل آدمی باقی می‌مانند. آنچه از گذشته بر جای می‌ماند، نه تنها نشانه‌ای از درد است، بلکه صدای طوفانی است که گاهی به بیرون می‌زند و سکوت را در هم می‌شکند. من، در این خاکستر نشسته‌ام و می‌دانم که هیچ‌چیز جز یاد آنچه از دست داده‌ایم نمی‌تواند ما را به هم پیوند دهد.
آیا نباید برایتان آنقدر تلاش میکردم عزیزانم؟
اه!
اری هنوزم عزیزترین برای من هستید.
 
امضا : Liza
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: Elaheh_A

ARNICA

[سرپرست کتابینو - مدیر تالار ادبیات]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-09-14
نوشته‌ها
1,115
مدال‌ها
3
سکه
5,589
1733465430433.png
نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.



همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.



پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.




شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.



بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.



در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.



𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]
 

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
چهره‌اش در خاطرم می‌مانَد؛ خسته، خاکی، اما پرغرور.
دستانش پینه‌بسته بود، اما به گرمای خورشید قسم، هیچ دستی به اندازه‌ی دستان او مقدس نبود.
آسمان برای او تنگ بود، زمین اما سخاوتمندانه زخم‌هایش را پذیرفت.
پدرم مردی بود که به تنهایی ستون خانه بود، حتی وقتی که سقف فرو ریخت.
و من هنوز در سایه‌ی آن ستون، کودکی می‌کنم.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
شب‌هایی بود که از گرسنگی، ستاره‌ها را می‌بلعیدیم.
صدای شکستن استخوان‌هایش از خستگی، لالایی خواب‌های کودکانه‌ام بود.
آه می‌کشید، اما از آه او کوه‌ها هم به لرزه می‌افتادند.
می‌گفتند زندگی در جریان است، اما نمی‌دانستند جریانش برای ما مثل سنگ در سراشیبی بود.
پدرم، مردی که هرگز پشت به طوفان نکرد.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
پاییز بود، و برگ‌های زرد زیر پایمان خرد می‌شدند؛ مثل آرزوهایمان.
چای نیمه‌گرم و نانی بی‌جان، همه‌ی دارایی او برای گرمای خانه بود.
نگاهش می‌گفت: "زندگی کن"، اما صدایش پر از خفقان بود.
دیوارهای خانه‌مان اگر زبان داشتند، شهادت می‌دادند به صبوری‌اش.
پدرم، قصه‌ای که هرگز برایم بازگو نشد.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
دست‌هایش، آسمان مرا نگه داشته بودند، اما هیچ‌کس ندید.
کسی نپرسید که چطور قلبی خسته می‌تواند هنوز بتپد.
پدرم سایه بود، اما هرگز اجازه نداد من بی‌خورشید بمانم.
آسمان برای ما همیشه خاکستری بود، اما او می‌دانست چگونه امید را بتراود.
و من، تنها شاخه‌ای از درختی بودم که او ریشه‌اش بود.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
آخرین بار که خندید، سال‌ها پیش بود، و من حتی ندیدم.
می‌گفتند غرور، اما او نامش را گذاشته بود "وظیفه".
هیچ‌کس نمی‌داند چقدر برای نجات دادن ما، خودش را قربانی کرد.
وقتی رفت، خاکستر خانه‌مان را با خودش برد؛ و ما ماندیم، با باد.
پدرم، مردی که در سکوت خودش، جهان را بلندتر از هر فریادی کرده بود.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
خانه‌مان سقف نداشت، اما سایه‌ی پدرم آسمانمان بود.
زخم‌هایش را نمی‌شمردیم؛ آن‌ها بخشی از وجودش شده بودند.
همه می‌گفتند دنیا بی‌رحم است، اما بی‌رحمی دنیا برای او مثل بوسه‌ی باد بود.
پدرم سکوت می‌کرد، اما سکوتش فریادی بود که حتی سنگ‌ها را می‌شکست.
و من، در سکوت او، معنای شجاعت را فهمیدم.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
لبخندش کم‌یاب بود، اما وقتی می‌آمد، مثل بهار بود.
می‌دانست که ما هرگز کودکی نکردیم، اما چیزی نمی‌گفت.
دنیایش خاکی بود، اما رویاهایش آبی‌ترین آسمان‌ها را می‌شکافت.
پدرم، کسی بود که هیچ‌کس داستانش را ننوشته، اما او قهرمان هزاران قصه بود.
و من، سایه‌ای که در کنار او نفس می‌کشید.
 
امضا : Liza

Liza

[سرپرست خدماتینو-مدیر تالار ترجمه-دلنگار انجمن]
پرسنل مدیریت
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
434
مدال‌ها
4
سکه
2,859
سقف‌ها از سرما می‌ترسیدند، اما او می‌دانست چگونه گرما بسازد.
با هر قدمی که برمی‌داشت، زمین به او احترام می‌گذاشت.
چشمانش پر از حرف بود، اما هیچ‌کس جرأت نداشت نگاهش را بپرسد.
پدرم، مردی که حتی در شکستن، قوی‌تر از همه بود.
و من، کودک آغشته به غرور او.
 
امضا : Liza
بالا