نامکاربری: حمیدی
نام و نام خانوادگی: رها حمیدی
نوع کتاب: رمان
عنوان کتاب: ای روی تو آیینهام
ژانر کتاب: عاشقانه
خلاصه کتاب: «به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم»
نام رمان: ای روی تو آیینهام
نویسنده: رها حمیدی
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
تمام عشق روزی نیمنگاهی بود که بلوار تاریک رسیدن به او را ریسه میبست، این روزها که آسمان پر از ستارههای خاموش است عشق، نیمنگاهی است که خسوف را کنایه میزند و باد با کینهای از نمیدانمها و رفتنها طاقهای پنجره را به هم میکوبد؛ آری تمام عشق روزی نیمنگاهی بود که تمام هستی دخترانهای را نشانه رفته بود.
ابرها را باید گفت نبارند، باران بیمهابای چشمانش هم مجابش نمیکنند. به راستی که او از خشکسالی قرنها و عاطفهها آمده است.
مقدمه کتاب: مقدمه:
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد. تسخیر کردهای روح و تنم را و ناگاه دلت دستی به دلم زد، ریشه دواند نگاهت سجده کردم، نگاهت مرا پس زد. لبانت را واسطه کردی روحت را دمیدی در وجودم و من یک آن جان گرفتم؛ آنگاه بیخبر رفتی و بیهوا از من گرفتی ایمان و تنم را... .
روشنایی دل من آن دو سیهِ چالهٔ فضاییات است که تمام من در آن خلاصه میشود، و هوای من عطر گیسوانت است که با هربار استشمامش مرا به هوایت میبرد. آغوشت وسعت کوچک شدهٔ جهان است و لبانت جنون محض نگاهت عطش جان است و صدایت آرامشم و تمام من در انهنای گوشهٔ لبت، یا بهتر بگویم در چال چانهات خلاصه میشود.
در صورت بیان ایرادات توسط ناظر، آیا خودتان آنها را ویرایش میکنید یا به ناظر واگذار میکنید؟ خودم ویرایش میکنم.
مورخ ثبت درخواست: 2024-07-01
نام و نام خانوادگی: رها حمیدی
نوع کتاب: رمان
عنوان کتاب: ای روی تو آیینهام
ژانر کتاب: عاشقانه
خلاصه کتاب: «به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم»
نام رمان: ای روی تو آیینهام
نویسنده: رها حمیدی
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
تمام عشق روزی نیمنگاهی بود که بلوار تاریک رسیدن به او را ریسه میبست، این روزها که آسمان پر از ستارههای خاموش است عشق، نیمنگاهی است که خسوف را کنایه میزند و باد با کینهای از نمیدانمها و رفتنها طاقهای پنجره را به هم میکوبد؛ آری تمام عشق روزی نیمنگاهی بود که تمام هستی دخترانهای را نشانه رفته بود.
ابرها را باید گفت نبارند، باران بیمهابای چشمانش هم مجابش نمیکنند. به راستی که او از خشکسالی قرنها و عاطفهها آمده است.
مقدمه کتاب: مقدمه:
عاشق، زمزمه میکند، فریاد نمیکشد. تسخیر کردهای روح و تنم را و ناگاه دلت دستی به دلم زد، ریشه دواند نگاهت سجده کردم، نگاهت مرا پس زد. لبانت را واسطه کردی روحت را دمیدی در وجودم و من یک آن جان گرفتم؛ آنگاه بیخبر رفتی و بیهوا از من گرفتی ایمان و تنم را... .
روشنایی دل من آن دو سیهِ چالهٔ فضاییات است که تمام من در آن خلاصه میشود، و هوای من عطر گیسوانت است که با هربار استشمامش مرا به هوایت میبرد. آغوشت وسعت کوچک شدهٔ جهان است و لبانت جنون محض نگاهت عطش جان است و صدایت آرامشم و تمام من در انهنای گوشهٔ لبت، یا بهتر بگویم در چال چانهات خلاصه میشود.
در صورت بیان ایرادات توسط ناظر، آیا خودتان آنها را ویرایش میکنید یا به ناظر واگذار میکنید؟ خودم ویرایش میکنم.
مورخ ثبت درخواست: 2024-07-01