در حال تایپ داستان کوتاه 'گرگ‌ها در کمین‌اند' | سون آی _ کاربر انجمن بوکینو

[سون آی]

نویسنده: زیبا
ژانر: اجتماعی
خلاصه: بعداً اضافه می‌کنم
پ.ن: بچه‌هاا قراره اسم‌هاتون تگ بشه، هاهاها قراره اسیر ذهن معلون من بشید و خوب صرفاً جهت خنده‌است.

 

[mahban]

نویسنده‌ی گرامی، از شما متشکریم که انجمن رمان نویسی بوکینو را جهت انتشار رمان خود انتخاب کرده‌اید!​

‌

از شما می‌خواهیم قبل از تایپ آثرتان، قوانین را مطالعه کنید:​

‌‌‌

---

◇| قوانین تایپ آثار |◇‌‌‌​

---

برای بی‌جواب نماندن سوالات و مشکلات‌ خود، به تایپک زیر مراجعه فرمایید:​

‌‌

---

◇| اتاق پرسش و پاسخ تالار کتاب |◇‌‌​

---

بعد از قرار دادن ۱۵ پست در این تایپک درخواست دهید:​

---

◇| درخواست - جلد آثار | تالار طراحی |◇​

---

برای بهتر شدن و بالا بردن کیفیت آثارتان و تگ‌دهی به آن، بعد از قرار دادن ۲۰ پست، به تالار نقد مراجعه کنید:​

---

◇| نقد و تگ‌دهی به آثار |◇ ‌​

---

بعد از قرار دادن ۱۰ پست، برای کاور تبلیغاتی در تایپک زیر اقدام فرمایید:​

---

◇| درخواست کاور تبلیغاتی |◇‌​

---

برای درخواست تیزر، می‌توانید بعد از ۲۰ پست در تایپک زیر درخواست دهید:​

‌

---

◇| درخواست تیزر آثار |◇‌‌​

---

پست‌های اثرتان به تعداد منصوب رسیده و پایان یافته؟!
پس در تایپک زیر اعلام کنید:​

---

◇| اعلام پایان تایپ آثار |◇‌​

---

برای انتقال اثر خود به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تایپک زیر شوید:​

‌

---

◇‌| درخواست انتقال و بازگردانی آثار |◇‌​

---

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نویسندگی به تالار آموزشگاه مراجعه نمایید.​

‌

---

◇| تالار آموزشگاه |◇​

---

با آرزوی موفقیت برای شما!

[کادر مدیریت تالار کتاب]​

 

[سون آی]

فصل اول«قسمت اول»
@Sara همان‌جا داد می‌زند:
- @ریحون و @نون باگت ش با @Ayda بود.
@رها؛ به سمت @Ayda که خودش را به @تغافل زده بود، برمی‌گردد. @دخترک لبخند عسلی به‌نظر @عصبی می‌آمد که چوب‌دستی کوچکش را آن‌گونه که @پادشاه اژدها هنگام نجات @هواچنگ جو از دست @دیو خفته که خودش را @کوه یخی می‌نامید، برمی‌آورد، و @شعله از هر طرف زبانه می‌کشید؛ بالا آورد و گفت:
- مگه ما تقسیم بندی نکردیم که یادت رفته؟!
@Ayda با غضب به سمت @Sara که داشت زیر گوشِ @Rezi برادر کوچکش چیزی زمزمه‌ می‌کرد، برمی‌گردد و در حالی‌که مخاطبش @رها؛ است، چشم لوچ می‌کنند با @طناز؛ ی ابرو بالا می‌اندازد و خیلی پرو‌پرو می‌گوید:
- می‌خواستم بیارم ولی امروز @حاج صالح دوست پدرم برای کاری اومده بودن خونه‌مون، روم نشد @نون باگت های کپ‌زده و @ریحون های نرسیده‌ی @دایی رسول م رو بیارم.
و...
«ادامه دادنش امشب یا اگر نشد شب‌های بعدی😂»