به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
گذشت خوبی ام از حد، به شک دچار شدند
به احترام، کمی خم شدم، سوار شدند!

خودم به تیشه‌ی تزیین تراششان دادم
کجای کار غلط بود کردگار شدند؟!

عجب مدار ازین شهر، باده نوشانش
به شرحِ حرمت مِی بر سرِ منار شدند!

دلم ز آینه بودن به تنگ آمده است
که یک به یک همه یاران من غبار شدند!

رفو کنید رفیقان من! چه روزنه‌ها
که راه در دلِ هم یافتند و غار شدند!

حذر کنید رفیقان من! چه نجواها
که من ندیده گرفتم، سرم هوار شدند!

چه کرم‌ها که لگدمالشان نکردی و حیف
که تا دمار درآرند از تو مار شدند!
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
می‌کشتمت! وساطت ایمان اگر نبود
پروای نان و پاس نمکدان اگر نبود

بی شانه‌ی تو سر به کجا می‌گذاشتم،
ای نارفیق! کوه و بیابان اگر نبود؟!

پیراهنم به دادِ منِ تنگدل رسید،
خود سی*ن*ه می‌شکافت، گریبان اگر نبود!

در رفته بود این جگر از کوره، بی گمان
همراهِ صبر، همتِ دندان اگر نبود!

از این جهانِ سفله به یک خیزش بلند،
رد می‌شدیم، تنگیِ دامان اگر نبود!

می‌گفتمت چه دیده‌ام و چیست در دلم،
این ترسِ خنده آورم از جان اگر نبود!
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
مَبین به موی پریشان و دستِ کوتاهم
هنوز با همه پَستی خلیفةُاللهم!

بقای عزتِ من باد همچنان که هنوز،
نه مبتلابِهِ شیخم نه بنده‌ی شاهم...

اگر بنای صلابت بُوَد همان کوهم
ور اقتضای لطافت، سبکتر از کاهم

وگر به راهِ بیابان رَوَم به ناچاری
به آنچه می‌کنم از هرطریق آگاهم

چو اختیار دهندم که "آبرو" یا "خلق"؟
اگر نریخته باشم خسیسِ خودخواهم!

به گاهِ مرگ چنان می‌کشم زِ سی*ن*ه‌ی تنگ،
که چوبِ نیزه کُنند از بلندیِ آهم!

به پا نمی‌روم این راه، با حسودِ حَرون*،
بگو که برکَنَد از پیش و پس به رَه چاهم!
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
حدود پر زدنم را به من نشان داده‌ست
همان که بال نداده‌ست و آسمان داده‌ست!

همان که در شب یلدا به رسم دلسوزی
چراغ خانه‌ی مارا به دیگران داده‌ست!

به چیست دلخوشی مردمی که در همه عمر
به هر معامله‌ای هر دو سر زیان داده‌ست!؟

کدام طالع نحس است غیر بی عاری
که رنج کِشت به من، ماحصل به خان داده‌ست؟

همان که غیرتمان را گرفته و جایش
به قدر آن‌که نمیریم آب و نان داده‌ست!

ز خون پای من و توست در سراسر دشت
که هر چه بوته‌ی خار است زعفران داده‌ست!

به ناله‌ای و به خطی بگوی دردت را
بسا هنر که طبیعت به خیزران داده‌ست!!

به سنگ خورده سرم شیشه‌ی شر*اب کجاست؟
زمانه درس به من داده و گران داده‌ست

اگربناست نمیریم جان برای چه بود؟
وگر بناست ببندم چرا دهان داده‌است!

«بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش»
که این صفا به غزل‌های من همان داده‌ست!
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
قسم به فقر که حلّال رنگ ایمان است
قسم به "نان" که میان حروف انسان است

قسم به سگ که نمی‌ترسد از وفاداری
قسم به مرد که تا بوق سگ پی نان است!

قسم به "درد" که از هر طرف که می‌بینیش
یکی‌ست، خیره از آن سان که حال"نادان" است

قسم به مردم نادان که با کمال قصور،
خیال می‌کند از پیروان لقمان است!

قسم به خون که روان است سوی نیشابور
قسم به "چشم" که سوغات فتح کرمان است

قسم به گندم ری گرچه مدتی‌ست مدید
خراج خاصه‌ی دولتسرای طهران است!

بقای سلطنت هیچ‌ نمی‌بینم
مگر خدا که به ذات از قدیم سلطان است...
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
روزِ نخست، شعرِ تَرَم را گذاشتم..
چیزی نداشتم، هنرم را گذاشتم!
‌‌
چیزی نداشتم ولی آن‌روز، دوستان
سرمایه خواستند، سَرَم را گذاشتم!

از درد و داغ، تا سخنی رفت بینِ ما
گفتی: شریک؟! من جگرم را گذاشتم!

بارِ گران به گُرده‌ی یاران روا نبود،
مردانه آمدم کمرم را گذاشتم!

غیر از شرف نداشتم و با کمالِ میل،
میراثِ مانده از پدرم را گذاشتم!

اکنون زِ راهِ پیش دریغت مباد، من
پُل‌های امنِ پشتِ سَرَم را گذاشتم!

قدرِ مرا بدان که جُز این‌ها که گفتمت
فردایِ روشنِ پسرم را گذاشتم...
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
باشد که میزِ گوشه‌ی می*خا*نه‌ای شوی!

تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مط*ربِ دیوانه‌ای شوی

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سی*ن*ه‌ی ویرانه‌ای شوی

اما زِ سوزِ سی*ن*ه دعا می‌کنم تو را
چون من مباد آن‌که «درِ» خانه‌ای شوی!

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته
روزی قرین ِ آهِ غریبانه‌ای شوی

چون من مباد آن‌که به دستانِ خسته‌ای
در مویِ دخترانِ کسی شانه‌ای شوی

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
«باشد که میزِ گوشه‌ی می*خا*نه‌ای شوی»
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
نشست و بست در و باز کرد گیسو را
دلم کبوترِ بی آشیانه شد او را...

نگاه کردم و دیدم که ساحری ناشی
نهفته زیرِ حریر آن دو گویِ جادو را !

چنان شدم که در آن داستان ندانستند
زنانِ باصره دست و ترنج و چاقو را !

چنان که نشنود از چشم‌های مضطربم،
تشر زدم ز درون، زهدِ خشکِ بدخو را

وصالِ ما به چه مانَد؟ (به گریه پرسیدم)
به خنده گفت که: سهراب و نوش‌دارو را !

هزار عطر درآمیختم، نشد که نشد
زِ یادِ من بِبَرد خاطراتِ آن بو را...
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
بايد که ز داغم خبري داشته باشد،
هر مرد که با خود، جگري داشته باشد

حالم چو دليري ست که از بخت بد خويش،
در لشکر دشمن پسري داشته باشد!

حالم چو درختي ست که يک شاخه ي نا اهل،
بازيچه ي دست تبري داشته باشد

سخت است پيمبر شده باشي و ببيني
فرزند تو دين دگري داشته باشد!

آويخته از گردن من شاه کليدي
اين کاخ کهن، بي که دري داشته باشد

سر در گمي ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافي که سري داشته باشد
 

ARAMESH

مدیر بازنشسته
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-04-29
نوشته‌ها
876
مدال‌ها
4
سکه
4,361
ما خسته ایم! خسته به معنای واقعی دل های ما شکسته به معنای واقعی

ما لشکریم! لشکر پخش و پلا که دید؟ خیل ز هم گسسته به معنای واقعی

این زخم سجده نیست به پیشانی ام رفیق جای دری‌ست بسته به معنای واقعی

از بادبان نخیزد و از ناخدا، بخار کشتی به گل نشسته به معنای واقعی

تنگ است جای ما و چنین است حال ما: باغی درون هسته! به معنای واقعی
 
بالا