به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
به نام خدایی که تو را آفرید، معجزه‌ی شیرین روزهای تلخ

نام دلنوشته:
•تمام نوشتِ دِل*بَرآنِه•
نام نویسنده:
پرتوِماه
ژانر:
عاشقانه
•تقدیم به تویی که می‌دانی قشنگ‌ترین آدم زندگی منی•
تگ مربوطه:
فاخر

مقدمه:
معتقد بودم بعضی آدم‌ها ذاتا دلبرند. اصلاحیه زدی که بعضی آدم‌ها فقط برای بعضی ذاتا دلبرند. و چقدر آن بعضی به دل خوش می‌نشیند. اگر جز من دل و دین همه را می‌بردی با حسادت خواستن تو فقط برای خودم چگونه سر می‌کردم؟ و تو برای من همان بعضی هستی، می‌دانی که؟
کلامت، رفتارت، وجودت همه و همه هر لحظه مرا دلداده‌ و شیدا تر از پیش می‌کند. دلبرانه‌هایت را با حسادت تمام متعلق به خود می‌دانم. به تو که می‌رسم ناخوداگاه همه ناز می‌شوم و رندانه احساسم را رو می‌کنم، مبادا از دلبری‌هایت کم بیاورم. به من که می‌رسی دلبرترین آدمیان می‌شوی. به تو که فکر می‌کنم سراسر وجودم قلب می‌شود و به تپش می‌افتد. به من که فکر می‌کنی لبخندت کش می‌آید. پای این را*ب*طه تا ابد باید ایستاد. من به تو دلبسته‌ام و تو مرا دوست می‌داری. پس بیا باهم پا به مرز نیستی گذاریم.
از تو آنی، دل دیوانه من غافل نیست
این که در سینه من هست تو هستی دل نیست

~عماد خراسانی~

پ.ن: به دلیل علاقه زیاد وی به شعر اشعاری درون دلنوشته ذکر شده که سعی نموده نام شاعر نیز آورده شود.
~نام شاعر~
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Sara

[مدیر ارشد بازنشسته]
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-03
نوشته‌ها
602
مدال‌ها
18
سکه
2,049
21_14_59_downloadfile (1).png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوطه‌ به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.​



همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.​



پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.​



شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.​



بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.​



در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.​



𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•و تو تا آخر بخوان دوستت دارم•

خواننده‌ی نغمه‌هایم سنتور واژگان در دست، می‌نوازم تمام نوشت دلبرانه‌ام را.
میان تمام کوتاه گفتن‌هایم این بار برایت طولانی می‌نوازم؛ دوستت دارم.
نغمه‌ی این دوست داشتن درون نگاهمان می‌پیچد و روی لبانمان کش می‌آید و به دل قلب خوش می‌نشیند.
و من و تو میان آواها، در لبخندهایمان گم خواهیم شد بی‌آنکه بلیط برگشتی گرفته باشیم!
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•بساط دلبری•

دست فروشی می‌شوم که میان بازار رنگارنگ و مغازه‌های خیره کننده‌ی دلت بساط دلبری‌ام را پهن می‌کنم. کلمات را اکلیل می‌پاشم و در بساطم می‌چینم. احساس را تاب می‌دهم، می‌پیچانم و حالت می‌دهم. به شکل فرفره که درآمد میان دلت می‌گردانمش. فرفره‌ی احساس می‌چرخد و می‌چرخد و میان نگاهت فرود می‌آید. دستت نوازش می‌شود و رویش گل می‌پاشد. از میان مغازه‌ها نگاهت من را و بساطم را و اکلیل‌های وجودم را برمی‌گزیند. و لبخند من چه خوش می‌درخشد میان دلبری چشمانت. گرداگردت می‌چرخم و می‌خوانم:
با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد
ای من به فدای دل دیوانه پسندش
~سیمین بهبهانی~
و تو می‌دانی چه ذوقی میان نگاهم پر می‌گیرد و در شعر می‌پیچد و روانه‌ی کوی تو می‌گردد.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•اولین برخوردنم به تو•

اولین بار که به تو برخوردم حتی در خواب هم نمی‌دیدم که چنین لبخند‌هایت دلبرانه باشد! همان لبخندها که چون پنیر پیتزا روی صورتت کش می‌آمد و با هر کشش دل و دینم را به باد می‌داد.
اولین بار که به تو برخوردم پایتخت سرزمین وجودم تفاوتت را حس کرد. تنها کسی بودی که در این بیست سال در همان نخست دیدار مستقیم خواستنت را بر ل*ب راندم. پا پس نکشیدی و من قرص‌تر شدم برای دلدادگی. ولی باور کن این دیوانه دل به ذهنش خطور هم نمی‌کرد با تو به مرز نیستی قدم گزارد.
سکه سکه محبت خرج لوله کشی دل نمودیم. آخ که چه روزهایی بود میان چاله چوله‌های آب دل بی لوله کشی سر کردن. تک به تک سلول‌های قلب شکایت‌ نامه‌های پی در پی روانه می‌کردند. تو که آمدی خزینه دار دل، دل کند از خروار خروار سکه‌ی ضرب شده با نقش محبت.
اولین بار که به تو برخوردم، فرشته‌ای می‌دیدمت که می‌توانستی تیرگی‌ها را بشویی. غافل از اینکه تو خود نور بودی. من قمری دلشکسته و تاریک گرداگرد زندگی می‌چرخیدم و غم می‌سرودم. تو خورشیدم شدی به من نور تاباندی و مرا درخشان و دوست داشتنی جلوه دادی.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•قرار روزهای بی‌قراری•

در دلم تویی. در سرم تویی. کبدم تو را ذخیره می‌کند برای روزهای سخت. شش‌هایم چون اکسیژن تو را می‌بلعند. گلوکز مغزم شده‌ای و رگ‌هایم همه تو را فریاد می‌زنند. قرار روزهای بی‌قراری‌ام چگونه از من چنین مفتونی ساخته‌ای؟
آرامشم تویی. وقتی نیستی انگار کل وجودم چیزی را گم کرده. چیزی بس عظیم که بهم میریزد دنیایم را. وقتی می‌آیی و برایم شیرین سخنی می‌کنی و بیش از پیش دل می‌ربایی بی‌قراری‌ها پوچ می‌شوند. کنار تو یک خط درمیان پیچ دهانم شل و نیشم گشاد می‌شود. چه کرده‌ای با من که اینگونه دوستت می‌دارم؟
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•اکلیل نشان•

عاشق شعر بودم و شاعر دوست. روزی برایت نوشتم:
تو گر گناه من شوی توبه نمی‌کنم ز تو
می‌خواستم دلبری کنم غافل از اینکه دلبری مقابل استاد دلبران مفهومی ندارد. هنوز وقتی بهش فکر می‌کنم انگار وجودم می‌درخشد. پاسخت را می‌گویم، همانی که سر در پیوی سنجاق شده است. تو گفتی:
[تو گر گناه من شوی گناه بر دیگران حرام است]
از خنده و ذوق به خود پیچیدم. قلبم را کادوپیچ شده پیت فرستادم.
خنده و گریه را قاطی نمودی که؛ [شاعر به این نکته‌ی ظریف توجه نکرده من خاطر نشان کردم.]
می‌گفتم [هربار که به آن پیام زل میزنم همه‌ی وجودم قیلی ویلی می‌رود و اکلیل بالا می‌آورم.] می‌خندیدی و می‌گفتی [من میام میگم بنده خدا شاعر]
ولی من که می‌دانم اگر شاعر این بیت تحریف شده را می‌دید او نیز به دلبری تو ایمان می‌آورد. فکر می‌کردی شاعرش کابوس شبانه روزیت می‌شود. من که می‌گویم روح شاعر بیچاره با چشم‌های وق زده به دلبری کردن‌هایت می‌نگریست و با خود می‌گفت؛ اگر من نیز تو را داشتم چنین می‌سرودم.
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•آهو و ترنج•

یادم هست که می‌گفتی؛ [فکر کنم اگه بخوام درباره‌ی نوع دوست‌داشتن‌مون چیزی بنویسم می‌شه یه کتاب بی‌نهایت ‌صفحه‌ایِ سفید...]
سپیدی‌ها را رج به رج میان نخ‌های رنگارنگ کلمات تاب می‌دهم. قلب را چون ترنج میان دار احساس می‌بافم. مغز را چونان آهویی خرامان روانه‌ی ترنج می‌کنم. میان تمام سپیدی‌ها، میان پُرهای خالی، تو به من می‌اندیشی و من وجودم برایت می‌تپد. نخ احساسمان ضخیم شده، آنقدر که می‌ترسم سنگینی این قالی را کسی باور نکند. هرچند برای من و تو باز هم مهم نیست، ما همچنان می‌بافیم و رج می‌زنیم و شانه می‌کشیم و به هفت رنگ قالی می‌اندیشیم
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•م*س*ت لبخند•

چه کسی گفته که شب‌ها می‌شود م*س*ت احساس شد؟
خود به چشم بارها دیده‌ام، تو که باشی تک تک کلمات م*س*ت می‌شوند. کلماتی م*س*ت که با چشمان قلب‌بار سوی تو می‌لغزند.
چه فرقی می‌کند کدام ساعت از شبانه روز باشد؟
م*س*ت یک لبخند که باشی زمان محو می‌شود و زمین گریزان از قدم‌های کج و معوج.
چه کسی گفته آدمِ م*س*ت بوی الکل می‌دهد؟
پس چرا به تو که می‌اندیشم بوی اغواگر کاپتان بلک می‌پیچد!
 

پرتوِماه

بنفشک*-*
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-16
نوشته‌ها
189
مدال‌ها
2
سکه
1,046
•به تو که می‌رسم، لبخند می‌روید•

به تو که می‌رسم، منی تازه می‌روید. منی که در غمگین‌ترین حالت خود نیز با فکر به تو ل*ب‌هایش کش می‌آید. مثل همین الان که غمگین گوشه‌ی اتاق چپیده‌ام و آهنگ چشمای تو‌ِ سامان جلیلی را گذاشته‌ام و هق می‌زنم. همان آهنگی که تک تک کلماتش تو را یادآوری می‌کند. دستانم ناخودآگاه کلمات را فوت می‌کنند و چون قاصدک سویَت روانه. فکرم به سویت پر می‌کشد و نیشم کش می‌آید. گه‌ گاه میان جمع به خود که می‌آیم می‌بینم تمام فکرم به تو ختم شده و نیشم گشاد. و نگاه‌های چپکی سایرین که مرا خل می‌پندارند. گاهی خود نیز گمان می‌برم دیوانه گشته‌ام. دیوانه‌ی تویی که لبخند منی. بارها گفته‌ام نه؟ مدت‌هاست میان تو و لبخند را*ب*طه خاصی وجود دارد. انگار که لبخند تو شده باشد یا تو لبخند. در هرحال به تو که فکر می‌کنم نمی‌شود لبخند نزد. ماهیچه‌های لبم با تصور تو از کنترل خارج و تا می‌توانند کش می‌آیند. اگر از من بپرسند لبخند چه رنگیست؟ بی تفکر در همان لحظه‌ی اول تو میان ذهنم می‌خرامی، نیشم شل می‌شود و دل افسار گسیخته‌ام دلدادگی را فریاد می‌زند.
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
بالا