به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری

arisky

کاربر بوکینویی
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-22
نوشته‌ها
26
مدال‌ها
1
سکه
262
با سلام خدمت تمامی نویسنده‌های عزیز. پیشاپیش از وقتی که بابت خوندن آموزشات بنده می‌زارین بسی سپاسگذارم.

قبل از اینکه آموزش رو شروع کنید لطفا به این مورد توجه داشته باشید که تمامی آموزشات بنده براساس تجربه‌هام در خوندن هست در نتیجه امکان اشتباه کردن من در مباحث کاملا زیاده. پس! خواهشی که از شما، نویسنده‌ی گرامی دارم اینه که صرفا فقط به آموزشات بنده نه اکتفا کنید و نه محدود کنید. آموزش‌های اصلی و حقیقی رو خودتون با مطالعه‌ی زیاد و نوشتن بدست میارید.

شروع هر اثر، در واقع دریچه‌ای هست که مارو به داخل رمان می‌‌کشونه و رد شدن از این دریچه، مسلما به عهده‌ی خود خواننده هست که آیا از این دریچه رد بشه یا نه. با من همراه باشید تا با خصوصیات این دریچه آشنا بشیم.

نگاهی به مقوله شروع و تاثیر اون بر اثر

همونطور که بالاتر ذکر کردم، شروع هر اثر دریچه‌ای به سوی اون هست و برای جذب مخاطب، لازم هست که شروع ما، به اندازه‌ی کافی قوی و جذاب باشه.

به طورکلی نمیشه گفت که شروع هر اثر در چه محدوده‌ای قرار میگیره. در واقع "شروع" مبحثی هست که نمیشه در اعداد و صفحات جا داد و برای اینکه تشخیص بدیم یک شروع باید چه اندازه‌ای باشه، فقط و فقط باید از نظر کیفیت، روند و حوادث اون رو بررسی کنیم. پس! برای نوشتن یک شروع خودتون رو محدود به پارت‌بندی، تعداد صفحات و مابقی موارد دیگر نکنید. البته! حواستون به طولانی یا کوتاه شدن آغازتون هم باشه.

اگر ازنظر فنی بخوایم بررسی کنیم، شروع ما با همون جمله‌ی اول آغاز میشه و از اونجایی که شروع هر اثر، درواقع معرفی‌کننده‌ی ما به فضای اثر و کارکتر هست، نیازه که سعی کنیم از همون جمله‌ی اول، بند اول و حادثه اول مخاطب رو مغلوب اثرمون کنیم.

ویژگی‌های یک شروع خوب

بالاتر ذکر کردم که شروع هر اثر با جمله‌ی اول آغاز میشه و نیاز هست که نویسنده از همون اول تواناییش رو به مخاطب ثابت کنه؛ اما متاسفانه در این زمینه آنچنان اطلاعاتی ندارم در نتیجه در این بخش، به حادثه‌ی اولیه و مابقی جزئیات برای نوشتن یک شروع خوب می‌پردازم.

1-‌پویایی و شفافیت

از اونجاییکه شروع معرفی‌کننده‌ی ما هست، نیاز هست تا شفاف، پویا و عاری از هرگونه گنگی باشه. البته! گنگی رو با ابهام یکی ندونید! در هر شروعی نیاز هست مقداری ابهام داشته باشیم^^

یک فیلم رو تصور کنید. در فیلم شما تمام چیزی رو که در کادرِ فیلم هست رو می‌بینید، می‌فهمید، درک می‌کنید، با محیط آشنا می‌شید و اطلاعاتی هم بدست میارید. این موضوع میشه شفافیتِ شروع ما. اینکه شما تمام چیزی رو که نیاز هست مخاطب از همون اول بدونه رو نشون بدید بدون اینکه سعی کنید از شفافیت اون کم کنید یا صرفا بخاطر جذابیت، یک سری موارد رو که نیازی هم نیست، گنگ و مبهم ارائه بدید. نیاز هست تا مخاطب در ابتدا، با یک عینک تمیز اثر شمارو ببینه و تصمیم بگیره تا با یک عینک کثیف.

به این نکته توجه داشته باشید که شفافیت به معنیِ خشک روایت کردن و دادن اطلاعات بیش از اندازه نیست. بلکه روندی هست تا مخاطب بدون سردرگم شدن، با فضای اثر شما اخت بگیره. همچنین، شفاف نوشتن به معنی نبود هیچ ابهامی هم نیست. همونطور که قبلا هم گفتم، یک تفاوت اساسی بین گنگ نوشتن و ابهام داشتن هست و ما برای شروع باید از گنگ نوشتن دوری کنیم و به اندازه‌ی کافی از ابهام، برای ایجادِ گره استفاده کنیم.

تفاوت اصلی گنگی و ابهام، در دادن اطلاعات هست. یک شروع گنگ، به خواننده هیچ اطلاعاتی نمیده در صورتی که در یک شروع دارای ابهام، ما اطلاعاتی داریم به همراه نشونه‌هایی از اطلاعاتی که مخاطب در آینده می‌تونه از اون‌ها آگاه بشه. گنگ روایت کردن، یعنی نشون ندادن چیزهایی که مخاطب باید ببینه و درک کنه. در صورتی که ابهام، شفافیتی هست که نویسنده به مخاطبش ارائه می‌ده؛ اما همچنان همه‌چیز رو هم نشون نمیده. گره‌ای هست که به مخاطب نشون میده که اون خیلی چیزهارو نمیدونه و خواننده رو مجاب میکنه برای اطلاعات بیشتر، به سمت جلو پیش بره.

خیلی از نویسنده‌های تازه‌کار به اشتباه به جای استفاده از ابهام، شروعشون رو گنگ می‌کنن تا مخاطب رو برای از بین بردن اون گنگی و اطلاعات بیشتر، مجبور به ادامه دادن اثر کنن؛ اما عزیزانم! توجه داشته باشید تا زمانی که به مخاطبتون اطلاعات ندین و چشم‌اندازی از اطلاعاتی که می‌تونن داشته باشن رو نشون ندین، مخاطب شما گولِ گنگ روایت کردن شمارو نمی‌خوره.

2-‌موازنه‌‌ی توصیفات و دیتا

موازنه‌ی توصیفات و اطلاعات، یعنی برابری اون‌ها در ترازوی ما. اگرچه در بسیاری از بخش‌های رمان با توجه به چیزی که نیاز داریم، توصیفات باید بیشتر از اطلاعات باشن یا بلعکس؛ اما اگر نظر بنده حقیر رو بخواید، در یک شروع خوب، نیاز هست تا اطلاعات و توصیفات پابه‌پای هم پیش برن. نه اطلاعات زیادی داشته باشیم که باعث تند شدن سیر ما بشه و نه توصیفاتِ بیشتر از دیتا رو داشته باشیم که باعثِ عقب افتادن ما از وقایع و از بین رفتن شفافیت بشه.

حالا! در شروع رمانمون باید چقدر اطلاعات بدیم؟ از چی اطلاعات بدیم؟

به قدری باید اطلاعات بدید تا مخاطب آشنایی لازم رو پیدا کنه و باید از چیزی اطلاعات بدید که فکر می‌کنید نیاز هست تا خواننده از همون اول بدونه و از همه مهم‌تر! از چیزی اطلاعات بدید که می‌دونید در اینده برای ایجاد تعلیق یا گره به‌دردتون میخوره و باز هم از همه چیز مهم‌تر! اینکه اطلاعات شما در اینده ربط پیدا کنن به حوادث. البته! حواستون باشه تا رازهای کارکتر و گره‌های هر حادثه رو با دادن اطلاعات بیش از اندازه، لو ندید و گره‌گشایی نکنید.

اطلاعات شما از کارکتر، حوادث و محیط باید به حدی باشن که صرفا فقط چشم‌اندازی به ما بدن نه کل منظره رو. اطلاعاتی که بتونیم بدون عقب افتادن از کارکتر، هم‌پای کارکتر پیش بریم. همونطور که گفتم، توصیفات و دیتا باید پابه‌پای هم پیش برن. پس حواستون باشه که مابین توصیفاتتون، اطلاعات بدید و مابین اطلاعات هم توصیف کنید. بهترین راه برای متعادل کردن توصیفات و اطلاعات همین هست.

3-نقش کارکتر در شروع

همه چیز با کارکتر معنا می‌گیره و در واقع این کارکتره که هدایت‌کننده‌ی ما در روند یک اثر هست. حالا نقش کارکتر در شروع چیه؟چجوری ازش به خوبی استفاده کنیم؟ اول از همه! شاید خیلی از نویسنده‌ها فکر کنن که آغازگر اثرشون حتما باید نقش اصلی باشه؛ اما خب همیشه استثناهایی هم در این زمینه داریم. درسته؟

همونطور که گفتم، کارکتر نقش هدایت‌ کردن مارو بر عهده داره. پس نیاز هست تا در همون ابتدا با کارکتر راحت باشیم. در شروع اثر، زمانی که ما هیچ چیز نمی‌دونیم مگر مقداری اطلاعات در مورد کارکتر و محیط، بهترین راهِ اخت گرفتن کارکتر و خواننده این هست که هردو، در کنار هم پیش برن و این همگام باهم پیش رفتن، با ارائه افکار کارکتر به وجود میاد. علاوه بر اون، برای اینکه کارکتر از مخاطب جلو نباشه یا بلعکس، نیاز هست که هردو به یک اندازه اطلاعات داشته باشن تا این مسیر و روند به خوبی پیش بره(البته همچین چیزی برای ادامه‌ی اثر توصیه نمیشه).

اگر کارکتر بیشتر از مخاطب در مورد وقایع بدونه، باعث میشه تا اثر رو به گنگی بره . اگر خواننده بیشتر از کارکتر در مورد حوادث اطلاعات داشته باشه، روند اثر براش قابل‌پیشبینی و یکنواخت خواهد بود.

4-‌ناپایداری

بعد از موارد جزئی، می‌رسیم به دامی که نویسنده باید برای گرفتن طعمه‌اش(مخاطب) بندازه. این دامِ ما، ناپایداری نام داره. در واقع ناپایداری حادثه‌ای هست که زندگی یکنواخت و روزمره‌ی کارکتر رو برهم می‌زنه و باعث ایجاد مشکل/مشکلاتی برای کارکتر میشه که کارکتر باید اون‌هارو رفع کنه.

هرچقدر که این حادثه‌ی ما جذاب‌تر باشه و مشکلات اساسی برای کارکتر به وجود بیاره، مخاطب راحت‌تر و مشتاق‌تر به این دام میفته. البته! توجه داشته باشید که برای جذاب بودن یک حادثه، همیشه نیازی نیست که یک اتفاق بزرگ بیفته.؛ بلکه حتی با یک حادثه نسبتا کوچیک، نویسنده می‌تونه شروع رو از حالت یکنواختی در بیاره و مخاطب رو به سمت اثرش بکشونه. در نتیجه، با توجه به حال و هوای شروعتون و پیش‌زمینه‌ای که در اختیار دارید، ناپایداری مناسبی رو استفاده کنید.

این ناپایداری، باعثِ درگیری کارکتر با حوادث بعد از اون میشه و چه چیزی بهتر از مقداری تعلیق و کنجکاوی برای مخاطب؟

ناپایداری ایجاد شده، علاوه بر ایجاد کشمکش و درگیری با کارکتر، باید گره ایجاد کنه. گره‌ای کارکتر برای گره‌گشایی و رفع مشکل، به سمت باقی قضایا بره.

حالا! شاید از خودتون بپرسید که چه زمانی باید از ناپایداری استفاده کنید؟ خب، متاسفانه این سوالی هست که خودتون باید بهش پی ببرید؛ اما بنده می‌تونم مقداری راهنمایی کنم.

شما می‌تونید اولین وقایع شروعتون رو بر اساس ترتیبِ عناصر پیرنگ بنویسید و یا تغییری در ترتیب عناصر به وجود بیارید. در ترکیب استاندارد، نویسنده اول به توصیف و روایت کردنِ بخش بدون حادثه می‌پردازه و بعد، با ایجا ناپایداری محیط رو از حالت راکد بودن در میاره. در ادامه، گسترش مشکلات رو داریم تا اینکه به گره‌گشایی و نقطه‌ی اوج می‌رسیم. یکی از رایج‌ترین شروع‌ها بر اساس پیرنگ، همین نوع هست که به نوبه‌ی خودش اگر خوب اجرا بشه، به خوبی قابلیت جذب مخاطب رو داره.

اما؛اما!

نویسنده‌های زبردست و حرفه‌ای، همیشه هم از این نوع ترکیب استفاده نمی‌کنن و با تغییر دادن ترکیب‌بندی، شروع منحصربه‌فرد خودشون رو ایجاد می‌کنن. بعضی از نویسنده‌ها به جای مقدمه‌چینی، از همون اول مخاطب و کارکتر رو با ناپایداری روبرو می‌کنن و درواقع اون‌هارو می‌برن تو دل صحنه و بعد مابقی عناصر.

بعضی از نویسنده‌ها، از وسطِ گسترش مشکلات شروع می‌کنن، جایی که کارکتر که تا ته تو مشکلات گیر کرده و حتی بعضی از نویسنده‌های دیگه، با ریسک‌پذیری بالا شروع خودشون رو از نقطه اوج آغاز می‌کنن.

حالا نویسنده‌ی عزیز! این به عهده‌ی شما هست که بخواین از کدوم ترکیب‌بندی استفاده کنید. توجه کنید که هیچکدوم نسبت به دیگری برتری ندارن و چیزی که مهمه، قدرت شما در روایت کردن هست نه ترکیب‌بندی عناصر پیرنگتون! در نتیجه، اگر میخواید ریسک کنید و حادثه‌ی اولیتون رو با تغییر در ترکیب‌بندی آغاز کنید، به خوبی مطالعه داشته باشید و حسابی آزمون و خطا کنید چون راه، راه هرکسی نیست.


پارت اول از اولین آموزشات بنده به پایان رسید و ممنونم از همراهی شما. امیدوارم که به خوبی از اموزشات استفاده کنید. همچنین، هر سوالی که در مورد آموزش داشتید رو می‌تونید زیر همین تاپیک بپرسید. اها! و اینکه لطفا منتظر پارت دوم این آموزش هم باشید*-*

مباحثی که در پارت دوم آموزش مبحث شروع می‌خونید:

نبایدهای شروع

شروع متناسب با هر ژانر

نقش فلش‌بک در شروع

و...

بدرود عزیزانم!
 
بالا