به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

انگیزشی * ببخش و بگیر *چرا و چگونه بخشنده ها به اوج موفقیت می رسند؟ ●آدام گرنت●مترجم: علیرضا خاکساران، سعید یاراحمدی / تایپیست : * mahban *

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
دانشکده ی کسب وکار هاروارد اِمی ادموندسون انجام داده است نشان می دهد در چنین محیطی که میر ساخت، محیطی که امنیت روانی افراد در آن تضمین شده است، افراد بیشتر می آموزند و نوآوری دارند(۸۱ .(و این بخشندگان هستند که بیشتر اوقات چنین محیط هایی را به وجود می آورند:

در تحقیقی، مهندسانی که ایده های خود را بدون چشم داشت به اشتراک می گذاشتند، با احتمال بیشتری نقش اصلی در نوآوری را داشتند، چون
تبادل اطلاعات را امن کرده بودند. دان پین می گوید زمانی که او و همکار نویسنده اش، جان فرینک، به سریال خانواده ی سیمپسون پیوستند، از جانب نویسندگان قدیمی تر این نمایش احساس خطر می کردند، اما میر محیطی امن برای ارائه ی ایده هایشان فراهم کرد.

«جورج خیلی ازمون حمایت می کرد و ما رو زیر پر و بالش گرفت. مشارکت رو برامون آسون کرد، تشویق مون کرد ایده هامون رو ارائه بدیم و سکه ی یه پول مون نمی کرد. گوش می داد و نظرمون رو می پرسید».

بسیاری از طنزنویسان در زمان بازبینی متون، بخش های زیادی را بی رحمانه حذف می کنند که باعث می شود افرادی که آن بخش ها را نوشته اند از نظر روانی آسیب ببینند. ولی میر می گوید: «تلاش کردم در زمینه ی حمایت عاطفی از بقیه متخصص بشم».

وقتی نویسندگان به دلیل بازنویسی متن هایشان رفتارهای عجیب از خودشان نشان می دادند، میر کسی بود که آرام شان می کرد. میر می گوید: «همیشه با افرادی سروکار داشتم که شرایط حادی داشتن و بیشتر اوقات با این افراد صحبت می کردم تا اضطراب شون کم بشه. در زمینه ی آروم کردن افراد و نشون دادن موقعیت از زاویه ی دیگه استاد شدم».

در پایان کار، حتی اگر در حال دور انداختن متن این نویسندگان بود، آن ها می دانستند که او کسی است که به آن ها اهمیت می دهد. کارولین اوماین می گوید: «جورج حرفشو نمی خوره، اگه فکر کنه شوخی ای که طرح کردید احمقانه س، رک حرفش رو می زنه و نظرش رو می گه، اما اصلاً احساس نمی کنید که خودتون رو احمق خطاب کرده».

تیم لانگ به من گفت، زمانی که به جورج متنی می دهید تا بخواند «مثل این می مونه که کودکی رو بهش داده باشید و انگار وظیفشه که بگه بچه مریضه یا نه. واقعاً به کیفیت بالای متن و همچنین به خود شما اهمیت می ده».
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
تفاوت نگرش


اگر غلبه بر خطای ذهنی مسئولیت درک واضح تری از مشارکت های دیگران به ما می دهد، پس چه چیزی به ما اجازه می دهد زمانی که تنش بالاست، از همکاران مان و افرادی که انتقادها را به خودشان می گیرند حمایت کنیم؟

تقسیم اعتبار کار فقط بخشی از کار گروهی موفق است. توانایی های میر برای تسلی دادن به نویسندگانی که متن شان حذف می شد و ایجاد محیطی با امنیت روانی نشانه ای از قدم مهم دیگری است که بخشندگان در مشارکت ها بر می دارند: در نظر گرفتن تفاوت نگرش. در آزمایشی که لوران نوردگرن، استاد روان شناسی دانشگاه نورت وسترن، انجام داد، افراد پیش بینی کردند پنج ساعت نشستن در اتاقی در دمای انجماد چقدر دردآورد خواهد بود.

این پیش بینی ها را در دو شرایط مختلف انجام دادند: گرم و سرد. وقتی گروه گرم تخمین خود از میزان درد را انجام می دادند، یکی از دست هایشان در سطلی از آب گرم بود. گروه سرد نیز
تخمین خود از میزان درد را با دستی در سطل آب یخ انجام می دادند. انتظار می رود کدام گروه بیشترین درد را در اتاق منجمد تخمین بزند؟ همان طور که احتمالاً حدس زدید، گروه سرد این طور بود. گروهی که
دست شان در سطل آب یخ بود، نسبت به گروهی که دستشان در آب گرم بود، ۱۴ درصد درد بیشتری را پیش بینی کردند. پس از اینکه یک دقیقه سرما را حس می کردند، می دانستند چند ساعت نشستن در چنین سرمایی چقدر دردناک است. اما گروه سومی هم بود که سرما را به شیوه ی متفاوتی تجربه کردند.

آن ها دست شان را در سطلی از آب یخ‌ گذاشتند، اما دست شان را بیرون آوردند تا به سؤالات دیگری پاسخ دهند. پس از اینکه ده دقیقه گذشت، پیش بینی کردند که اتاق انجماد چقدر دردآور خواهد بود. از آن جایی که دمای انجماد را ده دقیقه پیش حس کرده بودند، پیش بینی این گروه نیز باید مثل گروه سرد بود، اما این طور نبود. پیش بینی شان با پیش بینی گروه گرم تفاوتی نداشت. سرما را ده دقیقه زودتر حس کرده بودند، ولی چون دیگر سردشان نبود، نمی توانستند آن سرما را تصور کنند.

این همان تفاوت نگرش است: وقتی در حال تجربه ی سختی از نظر روانی یا فیزیکی نیستیم، به طرز چشمگیری میزان تأثیرش را دست کم می گیریم. برای مثال، شواهد نشان می دهند که پزشکان همواره فکر می کنند بیماران شان درد کمتری از میزان واقعی آن احساس می کنند.

این پزشکان بدون اینکه خودشان درد بکشند، نمی توانند به طور کامل بفهمند چنین حالتی چه احساسی دارد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
در بیمارستان سانفرانسیسکو، تومورشناس معروفی نگران حال یک بیمار
بود. «مثل دیروز هوشیاری نداره». بیمار پیر بود و سرطان متاستاسیک پیشرفته داشت. به امید افزایش طول عمر بیمار، این تومورشناس تصمیم گرفت دستور پونکسیون نخاعی(۸۲ (بدهد تا مشکل را پیدا کند. «شاید عفونت، مننژیت، ورم مغز یا چیز قابل درمانی باشه».

عصب شناس آن شیفت بیمارستان، رابرت برتون، راضی نبود این آزمایش را انجام دهد. تشخیص های اولیه بیماری مهلکی را نشان می داد و پونکسیون نخاعی بسیار دردناک بود. اما تومورشناس هنوز نمی خواست از بیمار قطع امید کند.

زمانی که برتون با سینی پونکسیون نخاعی وارد اتاق شد، خانواده ی بیمار اعتراض کردند. یک صدا گفتند: «خواهش می کنیم، دیگه نه». بیمار که به خاطر بیماری اش بسیار نحیف شده بود نیز سر تکان داد و با پونکسیون نخاعی مخالفت کرد. برتون تومورشناس را صدا کرد و درخواست خانواده برای اجتناب از پونکسیون نخاعی را توضیح داد، اما
تومورشناس آمادگی قطع امید از بیمار خود را نداشت. در نهایت، همسر بیمار دست برتون را گرفت و از او خواهش کرد تا با برنامه ی تومورشناس برای پونکسیون نخاعی مخالفت کند. همسر بیمار می گفت: «این چیزی نیست که می خوایم».

تومورشناس همچنان مصمم بود که بیمار را نجات دهد. توضیح داد چرا پونکسیون نخاعی ضروری است و در نهایت بیمار و خانواده اش دست از اصرار برداشتند. برتون پونکسیون نخاعی را انجام داد که بسیار چالش برانگیز و برای بیمار نیز دردناک بود. بیمار سردرد بدی گرفت، به کما رفت و سه روز بعد از دنیا رفت. گرچه این تومورشناس متخصص برجسته ای در رشته ی خود بود، یاد و خاطره اش در ذهن برتون این طور نقش بسته «که درباره ی پذیرش بی قید وشرط این باور که «داریم کار خوبی می کنیم»

درس خوبی به من داد. تنها راه فهمیدن این موضوع پرسش از بیمار و گفت وگو با اوست». گیرندگان در همکاری ها به ندرت از این تفاوت در نگرش عبور می کنند. آن قدر روی نگرش خودشان متمرکزند که هرگز نمی بینند دیگران چهِ ری و من واکنشی به ایده ها و بازخوردهایشان دارند. از سوی دیگر، جیم ب کشف کردیم که در کارهای خلاقانه، بخشندگان مایل اند به دیگران سود برسانند، پس راه هایی پیدا می کنند تا خودشان را جای دیگری بگذارند.

وقتی جورج میر کار انیماتورها و نویسندگان سیمپسون را ویرایش می کرد، با تفاوت نگرش مواجه بود. در حال حذف صحنه ها و شوخی های مورد علاقه ی این افراد و نه شوخی های خودش بود. با تشخیص اینکه نمی تواند احساس آن ها را داشته باشد، جایگزین خوبی پیدا کرد: به این فکر کرد که وقتی در جایگاه این افراد باشد، گرفتن بازخورد و بازبینی کارهایش چه احساسی به خودش می دهد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
میر وقتی در سال ۱۹۸۹ به عوامل سیمپسون پیوست، قسمتی برای روز شکرگزاری نوشته بود که صحنه ای از یک رؤیا را شامل می شد. فکر می کرد این صحنه بسیار خنده دار است، اما سم سیمون، که در آن زمان تهیه کننده ی اجرایی بود، با آن موافقت نکرد. وقتی سیمون صحنه ی رؤیا را از متن حذف کرد، میر عصبانی بود.

«از خودم بی خود شدم. به قدری عصبانی بودم که سم فقط برای اینکه از اتاق بیرونم کنه، منو سراغ کار دیگه ای فرستاد». میر هنگام انتقاد و تغییر کار انیماتورها و نویسندگان، به این تجربه ی خود رجوع می کند. به من گفت: «وقتی متن های افراد دیگه بازنویسی می شدن، می تونستم با این احساس که انگار دل و روده شون رو در میارن همدردی کنم».

چنین چیزی او را به فردی باملاحظه تر و با همدلی بیشتر تبدیل کرد، اینکه به دیگران کمک کند تا از عصبانیت شدید بیرون بیایند و آرام شوند و بازنگری های او را بپذیرند. بخشندگان موفقی مثل میر چارچوب مرجع خود را به نگرش دیگران می برند.

برای بیشتر افراد، این کار نقطه ی شروع طبیعی نیست. به مسأله ی رایج هدیه دادن برای عروسی یا تولد یک نوزاد فکر کنید. وقتی دریافت کننده فهرستی از لوازم مورد نیازش تهیه کرده است، از این فهرست چیزی انتخاب می کنید یا هدیه ی منحصربه فردی برای او می خرید؟ در غروب یکی از روزها، همسرم به دنبال هدیه ی ازدواج برای دوستان مان بود. این طور فکر می کرد که اگر چیزی برای شان بخریم که در فهرست شان وجود ندارد، کار باملاحظه تری کرده ایم و تصمیم گرفت برای شان جاشمعی بخرد و فرضش این بود که دوستان مان از این هدیه ی منحصربه فرد خوشحال می شوند.

به شخصه گیج شده بودم. هفت سال پیش وقتی هدایای ازدواج خودمان را دریافت می کردیم، همسرم با دیدن هدایایی که از فهرست نبودند و منحصربه فرد بودند ناامید می شد. می دانست چیزهای به خصوصی می خواهد و به ندرت کسی چیزی فرستاده بود که آن را به یکی از لوازم درون فهرست ترجیح دهد. او که می دانست هنگام هدیه گرفتن، آن هایی را که در فهرست بودند ترجیح می داد، چرا خودش هنگام هدیه دادن تصمیم گرفته بود هدیه ی منحصربه فردی بدهد؟

برای اینکه چنین معمایی حل شود، فرانچسکو جینو از هاروارد و فرانک
فلین از استنفورد به بررسی این قضیه پرداختند که چطور فرستندگان و گیرندگان به هدایای موجود در فهرست شان و هدایای منحصربه فرد واکنش
نشان می دهند. پی بردند که فرستندگان معمولاً میزان خوشحالی دریافت کنندگان از دریافت یکی از لوازم فهرست شان را دست کم می گیرند. در یکی از آزمایش هایشان، از نود نفر خواستند هدیه ای از
فروشگاه اینترنتی آمازون بخرند یا بگیرند. دریافت کنندگان بیست وچهار ساعت وقت داشتند تا فهرستی از محصولاتی تهیه کنند که قیمتی بین
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
بیست الی سی دلار داشتند و می خواستند هدیه بگیرند. ارسال کنندگان این فهرست را بررسی می کردند و به صورت تصادفی باید یا هدیه ای از فهرست
انتخاب می کردند یا هدیه ای منحصربه فرد می خریدند.

ارسال کنندگان انتظار داشتند دریافت کنندگان از گرفتن هدیه ای منحصربه فرد خوشحال شوند و چنین هدیه ای را شخصی تر و باملاحظه تر به حساب بیاورند. در واقع، برعکسش درست بود. دریافت کنندگان با دریافت هدیه های درون فهرست شان نسبت به دریافت هدیه ای منحصربه فرد خوشحالی بیشتری را گزارش کردند. همین الگو هنگام ارسال و دریافت هدایای ازدواج و هدایای تولد نیز دیده شد.

ارسال کنندگان ترجیح می دادند هدیه ای منحصربه فرد ارسال کنند، اما دریافت کنندگان دریافت هدیه ای از فهرست شان را ترجیح می دادند. چرا؟ تحقیقات نشان می دهند زمانی که نگرش دیگران را در نظر داشته باشیم، درون چارچوب مرجع خودمان می مانیم و می پرسیم: «در چنین وضعیتی، چه احساسی خواهم داشت؟» وقتی هدیه می دهیم، لذتی را تصور می کنیم که هنگام دریافت همان هدیه ی انتخابی مان تجربه می کنیم. اما این همان لذتی نیست که دریافت کننده احساس می کند، چون او اولویت دیگری دارد.

همسرم در نقش هدیه دهنده عاشق جاشمعی های انتخابی اش بود. اما اگر دوستان مان عاشق این جاشمعی ها بودند، آن را در فهرست شان قرار می دادند(۸۳.( افراد برای اینکه بتوانند به همکاران شان کمک کنند، باید از چارچوب مرجع خود خارج شوند. باید مانند جورج میر از خود بپرسند: «طرف مقابل در چنین موقعیتی چه احساسی دارد؟»

این ظرفیت برای دیدن جهان از چشم شخصی دیگر در سال های اولیه ی زندگی رشد می کند. روان شناسان دانشگاه برکلی بتی رپاکولی و الیسون گوپنیک در آزمایشی کودکان چهارده و هجده ماهه را بررسی کردند. این کودکان دو ظرف غذا روبه رویشان
داشتند: یکی بیسکوییت های به شکل ماهی قرمز داشت و دیگری پر از کلم
بروکلی بود. کودکان غذاهای هر دوی این ظرف ها را امتحان کردند و بیسکوییت های به شکل ماهی قرمز را به کلم بروکلی ترجیح دادند.

سپس یکی از محققان را دیدند که هنگام امتحان کردن بیسکوییت تنفر و هنگام امتحان کردن بروکلی ، لذت را از خودش نشان می دهد. وقتی این محقق دست خود را جلو گرفت و تقاضای غذا کرد، کودکان دو انتخاب داشتند: یا بیسکوییت یا کلم بروکلی را در دست محقق بگذارند. آیا از چارچوب مرجع خود خارج می شوند و حتی برخلاف تنفر خودشان، به محقق کلم بروکلی می دهند؟

چهارده ماهه ها چنین کاری نکردند، اما هجده ماهه ها اولویت محقق را در نظر گرفتند. در چهارده ماهگی، ۸۷ درصد کودکان بیسکوییت را به جای
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
بروکلی در دست محقق قرار دادند. در هجده ماهگی، فقط ۳۱ درصد چنین اشتباهی کردند و ۶۹ درصد آموختند که اولویت محقق را در اختیارش قرار دهند. این توانایی که به جای ثابت ماندن نگرش خودمان، نگرش شخص دیگری را تصور کنیم، نشانی از توانایی بخشندگان موفق در همکاری هاست(۸۴ .

(جالب است که وقتی جورج میر اولین بار شغل خود را به عنوان طنزنویس شروع کرد، از توانایی های خود برای نگاه از زاویه ی دید دیگران استفاده نکرد تا به همکارانش کمک کند. او دیگر نویسندگان را رقبای خود می دید:
وقتی شروع به کار می کنید، دیگران را مانعی برای موفقیت خودتان
می بینید. اما چنین دیدی به این معنی است که دنیای تان پر از موانع خواهد بود که چیز بدی است. در سال های ابتدایی، وقتی بعضی از همکاران و دوستانم، به خصوص دوستان نزدیکم، موفقیت پر سر و صدایی داشتند برایم سخت بود.

حسادت می کردم که موفقیت شان ننگی برای من باشد. وقتی شغل تان را شروع می کنید، طبیعتاً به پیشرفت و ترفیع خودتان فکر می کنید. اما چون میر برای برنامه های تلویزیونی کار می کرد، بارها و بارها با همان افراد برخورد کرد. دنیای کوچک و درهم تنیده ای بود. میر می گوید: «فهمیدم فضای کارم مثل یه برکه ی کوچیکه. در کل، فقط چند صد نفرن که برای برنامه های طنز تلویزیون متن می نویسن. بهتره که این افراد رو از خودتون
نَرونید، بیشتر کارهایی که گیرتون میاد از طریق توصیه ی یکی از
همکاران تونه. خیلی مهمه که خوش نام باشید. خیلی سریع فهمیدم که باید بقیه ی نویسنده های طنز رو دوست خودم ببینم».

میر کم کم از دیگران برای موفق شدن حمایت کرد. «این یه بازی با مجموع صفر نیست. پس اگه به
گوش تون می خوره که متن قسمت اول کسی برای یه سریال قبول شده یا یکی از این متن های پیشنهادی قراره به سریال تبدیل بشه، یه جورایی خیلی خوبه، چون ژانر طنز داره کارشو خوب انجام می ده».

فرانک لوید رایت این مسیر را دنبال نکرد. بی شک یک نابغه بود، اما
نابغه ساز نبود. وقتی رایت به موفقیت می رسید، موفقیت دیگر معماران چند برابر نمی شد و معمولاً برای شان هزینه داشت. آن طور که پسر رایت به خاطر دارد، به پدرش گفته: «بر اساس ایده آل های خودت ساختمونای
خوبی می سازی. ولی طی دوران کاریت، از تمایل شاگردات برای انجام همین کار حمایت نکردی».

وقتی قرار شد پسرش درباره ی کارآموزانش
صحبت کند احساساتی شد و گفت: «پدرم هرگز از کارآموزاش حمایت
نکرد تا پیشرفت کنن». در یک مورد، رایت به کارآموزانش قول اتاق کاری
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
داده بود تا آن جا کار کنند، اما هفت سال طول کشیده بود تا به قول خود عمل کند. در جایی، یکی از کارفرماهایش گفته بود که ترجیح می دهد به جای رایت، یکی از کارآموزانش را استخدام کند و گفته بود که کارآموزانش به اندازه ی رایت مستعدند، ولی وجدان بیشتری نسبت به او دارند و کار را سر
زمان تعیین شده و با بودجه ی مشخص انجام می دهند.

رایت عصبانی شده بود و کارآموزانش اجازه نداشتند کارهای مستقل قبول کنند و از آن ها
خواسته بود تا نام او را بالای تمام کارهایشان بگذارند. تعدادی از
بااستعدادترین و باتجربه ترین کارآموزانش استعفا دادند و اعتراض شان به این بود که رایت برای منفعت شخصی از آن ها استفاده می کند و اعتبار کار آن ها را از آن خود می کند. اوبین می گوید: «خیلی جالبه که تعداد بسیار کمی از صدها کارآموز رایت از او جدا شدن و مسیر شغلی مستقل و موفقی را به عنوان معمار پیمودن».

تأثیر موفقیت جورج میر بر همکارانش دقیقاً برعکس است: این موفقیت به افراد اطراف او منتقل می شد. همکاران میر نیز او را نابغه می نامند، اما نکته ی جالب توجه این است که او نابغه ساز نیز بوده است. جورج میر با
کمک به همکاران نویسنده اش در سیمپسون، آن ها را به افراد مؤثرتری در کارهایشان تبدیل کرد و تأثیر جمعی آن ها را چند برابر بالا برد.

دان پین می گوید: «منو به نویسنده ی بهتری تبدیل کرد، بهم انگیزه داد تا تفکر خلاق داشته باشم». تمایل میر برای انجام کارهای غیرمحبوب، کمک به دیگران برای اینکه شوخی هایشان را بهتر کنند و اینکه ساعت های طولانی کار کند تا
به استاندارد جمعی بالایی برسند، کار را برای همکارانش آسان تر می کرد. جان ویتی به هاروارد کریمسون، خبرنگار، گفته است: «میر کاری می کرد که همه سخت تر کار کنند». این خبرنگار از قول جان ویتی گفته است:

«حضور میر دیگران رو تشویق می کرد که خنده دارتر بنویسن». بنا بر ادعای این خبرنگار، جان ویتی استعداد میر را در «الهام بخشی برای انجام کارهای فوق العاده» تحسین می کند. میر در سال ۲۰۰۴ گروه سیمپسون را ترک کرد و در حال حاضر روی اولین رمان خود، که نام موقت آن مرا ۰۰۰/۰۰۰ /۱ بار بزن یا می میرم(۸۵ (است،
کار می کند، اما تأثیرش در اتاق نویسندگان هنوز پابرجاست. پین می گوید: «امروز صدای جورج توی تاروپود این سریال رخنه کرده و بهم نشون داد که برای پیشرفت، لازم نیست یه آدم عوضی باشید».

به قول کارولین اوماین: «همه ی ما از حس شوخ طبعی جورج خیلی عاریه گرفتیم. درسته که دیگه توی سیمپسون همراه مون نیست، ولی گاهی اوقات مثل اون فکر می کنیم». سال ها گذشته است و میر هنوز تلاش می کند که همکارانش را بالا ببرد.

تیم لانگ به رغم پنج بار بردن جایزه ی امی، به رؤیای زندگی خود نرسیده بود: رؤیایش این بود که مطلبی در نیویورکر منتشر کند. در سال
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
۲۰۱۰ ،لانگ پیش نویسی برای میر فرستاد. میر به سرعت با بازخوردی قاطع
جواب داد. «خط به خط پیش نویس رو خوند و بسیار سخاوتمند بود. نکاتی که گفته بود بهم کمک کردن تا جاهایی از متن رو بهتر کنم که روحم رو آزار می دادن، اما نمی تونستم خودم به زبان شون بیارم».

سپس میر این سخاوتمندی خود را یک گام فراتر برد: با ویراستاری در نیویورکر تماس گرفت تا به لانگ کمک کند پایش به این مجله باز شود. سال ۲۰۱۱ ،رؤیای لانگ به حقیقت پیوست، آن هم دو بار. میر در زمان انتشار دومین نسخه از مرد ارتشی سی دست اندکار داشت.

همه شان به رایگان طنز می نوشتند و مسیر شغلی شان همراه میر مسیر صعودی خود را پیمود. حداقل هفت نفر از آن سی نفر برای سیمپسون نیز متن نوشتند. یکی از آن ها، اسپایک فرستن، یکی از قسمت های سیمپسون
را در سال ۱۹۹۵ نوشت و به نویسنده و تهیه کننده ی نامزد امی در سریال طنز ساینفیلد(۸۶ (تبدیل شد که در آن، قسمت معروف «سوپ نازی» را
نوشت.

و آن دسته از دست اندرکاران مرد ارتشی که به نویسندگان سیمپسون تبدیل نشدند، به موفقیت های دیگری رسیدند. برای مثال، بابُ رز َ چست یکی از اودنکر بازیگر و نویسنده ی سرشناسی است، کارتونیست های مجله ی نیویورکر است و اندی بوروویتز به نویسنده ی پرفروش و خالق گزارش بوروویتز(۸۷ (تبدیل شد؛ ستون و وب سایت طنزی که میلیون ها نفر طرفدار دارد. قبل از آن، بوروویتز یکی از تهیه کنندگان فیلم پرفروش پلیزنت ویل(۸۸ (و خالق پرنس جدید بل ایر(۸۹ (بود که خود شروع مسیر شغلی ویل اسمیت را رقم زد. میر با دعوت از این افراد برای نویسندگی در مرد ارتشی به آن ها کمک کرد تا صعود کنند.

خود میر در جایی گفته: «از افرادی که منو می خندوندن خواستم باهام همکاری داشته باشن. نمی دونستم قراره به افراد برجسته ای تبدیل بشن».
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
فصل چهارم: پیدا کردن الماس در سنگ


حقیقت و افسانه ی شناخت قابلیت بالقوه ی افراد

وقتی با کسی به اندازه ی توانایی های فعلی اش رفتار کنیم، او را به انسان بدتری تبدیل می کنیم. اگر با او مثل کسی رفتار کنیم که وقتی قابلیت های بالقوه اش را به منصه ی ظهور برساند، به آن تبدیل می شود، او را به همان کسی تبدیل می کنیم که باید باشد.

- منسوب به یوهان ولفگانگ فون گوته، نویسنده ی آلمانی، فیزیک دان، زیست شناس و هنرمند وقتی باراک اوباما وارد کاخ سفید شد، یکی از گزارشگران از او پرسید آیا برنامه ی کاربردی مورد علاقه ای دارد. بدون تأمل اوباما از آی رِگی(۹۰ (نام برد و گفت که: «کتاب ها، روزنامه ها و موسیقی ها را یک جا در اختیارم می گذارد». آی رگی یک نرم افزار نبود. مردی با نام رِگی لاو(۹۱ (بود و هیچ کس فکرش را هم نمی کرد که او به دستیار غیرقابل جایگزین اوباما تبدیل شود.

لاو یکی از ورزشکاران ستاره در دانشگاه دوک بود که در آن جا، به عنوان بازیکن اصلی هر دو تیم فوتبال و بسکتبال بازی می کرد، اما پس از فارغ التحصیلی و دو سال تلاش ناموفق برای لیگ ملی فوتبال، تصمیم
گرفت سراغ کار جدیدی برود. از آن جایی که در دانشگاه دوک در رشته ی علوم سیاسی و سیاست عمومی تحصیل کرده بود، برای کارآموزی به ساختمان کنگره ی آمریکا رفت. با پیشینه ی ورزشکاری و بدون هیچ تجربه ی کاری دیگری، به او کاری در اتاق نامه های دفتر سنای اوباما پیشنهاد شد. با این حال، در عرض یک سال، با بیست وشش سال سن، ترفیع گرفت و به دستیار پ شخصی اوباما تبدیل شد.

لاو هجده ساعت در روز کار می کرد و بیش از چند صد هزار کیلومتر در سفرهای هوایی همراه اوباما بود. به گفته ی اوباما: «تواناییش برای انجام این همه مسئولیت بدون هیچ خوابی الهام بخش بود. توی کاری که انجام می ده استاده». وقتی اوباما رئیس جمهور شد، یکی از دستیاران اوباما گفت که لاو «حواسش به اوباما هست». لاو هر کاری از دستش برمی آمد کرد تا به هر نامه ای که به دفتر اوباما میآمد پاسخ دهد.

لاو به من گفت:«همیشه می خواستم جواب افراد رو بدم تا بفهمن صداشون شنیده می شه». طبق گفته های یکی از گزارشگران: «لاو به مهربونی همه گیر و استثناییش
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
معروفه». چند دهه پیش تر در ایالت کارولینای شمالی، جایی که لاو در آن بزرگ شده است، خانمی به نام بث ترینهم تصمیم می گیرد به دانشگاه برگردد تا حسابداری بخواند. در آن زمان، بث در اوایل سی سالگی به سر می بُرد و استعدادی در کار با اعداد نداشت. تا کلاس سوم یاد نگرفته بود که بتواند زمان را از روی ساعت عقربه ای تشخیص دهد و در دبیرستان، برای قبولی در درس ریاضی خیلی به دوستانش متکی بود. حتی در سنین بزرگسالی نیز با درصدها مشکل داشت.

وقتی زمان آزمون حسابداری رسمی رسید، مطمئن بود که رد می شود. به جز مشکلش با ریاضی، با محدودیت های زمانی جدی مواجه بود. سر کار تمام وقتی می رفت و در خانه از سه کودکش نگهداری می کرد که دوتای شان نوپا بودند که هر دو، دو هفته قبل از امتحان آبله مرغان گرفتند.

بدترین زمان وقتی بود که کل یکی از آخر هفته ها را صرف فهمیدن حسابداری حقوق بازنشستگی کرد و بعد از سه روز، احساس می کرد همان چیزی هم که بلد بوده از یادش رفته است. وقتی سرجلسه ی آزمون حسابداری رسمی نشست، همان اول کار پس از نگاه به سؤالات چند گزینه ای، وحشت زده شد. بث می گوید: «ترجیح می دم (یه بار دیگه) زایمان طبیعی داشته باشم تا اینکه بخوام دوباره سر جلسه ی اون امتحان بشینم». احساس افسردگی می کرد و مطمئن بود که رد شده است. در صبح جمعه ی آگوست ۱۹۹۲ ،تلفن بث زنگ خورد. صدای آن طرف خط
گفت او برنده ی مدال طلای آزمون حسابداری رسمی در کارولینای شمالی شده است. بث فکر کرد کار یکی از دوستانش است که می خواهد او را دست بیندازد و کمی دیرتر در همان روز با هیئت حسابداری ایالت تماس
گرفت تا تأیید این خبر را بگیرد.

آن خبر شوخی نبود: بث بالاترین امتیاز در
کل ایالت را به دست آورده بود. بعدتر نیز با دریافت جایزه ی دیگری متحیر شد: جایزه ی ملی الیجا وات سلز(۹۲ (برای عملکرد منحصربه فرد که به ده نفر آزمون حسابداری رسمی در کل کشور داده می شود و به این معنی بود که از ۵۲۵ /۱۳۶ نفر دیگر پیشی گرفته بود. امروز بث یکی از شرکای به شدت مورد احترام در مؤسسه ی حسابداری هیوز، پیتمن اند گوپتن(۹۳( است.

در ریسرچ ترایانگل(۹۴ ،(از او به عنوان یکی از ۲۵ رهبر مالی تأثیرگذار و یکی از بیست وپنج زن برتر در عرصه ی تجاری نام برده شده است. بث ترینهم و رگی لاو زندگی های به شدت متفاوتی داشتند. جدا از موفقیت حرفه ای و ریشه ی کارولینایی شان، سرنخ مشترکی وجود دارد که این دو را به یکدیگر مرتبط می کند.

این سرنخ کسی نیست جز سی. جی. اسکِندِر؛
مردی که یک اسطوره ی در قید حیات است.
 
بالا