mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
این نظر به دست می آورند، تأثیرات مثبتی که در ذهن افراد گروه انباشته می شود. از آن جایی که بسیاری از افراد مثل حسابگرها فکر می کنند، اینکه در پی بدهی و طلب هر یک از اعضای گروه باشند اتفاقی عادی است.
زمانی که یکی از اعضای گروه اعتبار خاصی از طریق بخشندگی به دست می آورد، حسابگرها به او مجوز زیر پا گذاشتن هنجارها یا انتظارهای گروه را می دهند. طبق توضیح راب ویلیامز، استاد جامعه شناسی دانشگاه برکلی: «گروه ها به فداکاری شخصی پاداش می دهند». میر در سیمپسون انبوهی از اعتبارهای
خاص به دست آورد که به او آزادی عمل داد تا بتواند ایده های اصیل خود را بروز داده و مسیر خلاقانه ی نمایش را تغییر دهد.
میر می گوید: «یکی از
بهترین چیزایی که این اعتبار برام به وجود آورد این بود که اگه می خواستم چیزی رو امتحان کنم که یه کم عجیب به نظر می اومد، بقیه حاضر بودن حداقل درباره ش صحبت کنیم. در نهایت، متن های من کمتر از اوایل کارم بازنویسی می شدن چون می دونستن پیشینه ی خوبی دارم. فکر می کنم
افراد می دیدن که از جون مایه می ذارم و حسن نیت دارم. چنین چیزی خیلی بهم کمک کرد».
مطابق با تجربه ی میر، تحقیقات نیز نشان می دهند که بخشندگان با ارائه ی ایده هایی که وضع موجود را به چالش می کشند اعتبار مازادی می گیرند. در تحقیقاتی که با همکارانم شارون پارکر و کاترین کالینز انجام دادم، وقتی گیرندگان پیشنهاد بهبود چیزی را مطرح می کردند، همکاران شان به نیت آن ها شک داشتند و چنین پیشنهادهایی را تغییراتی خودخواهانه می دیدند. اما وقتی بخشندگان ایده هایی را می دادند که شاید خطرناک هم بودند،
همکاران شان به آن ها گوش می کردند و بابت طرح چنین ایده ای پاداش می گرفتند، چون می دانستند انگیزه ی فرد بخشنده کمک کردن است.
کارولین اوماین با خنده می گوید: «وقتی به رفتار جورج توی اتاق نویسنده ها فکر می کنم، نمی شه گفت رفتار خوبی داره و تندتر از این حرف هاست. اما وقتی عصبانی می شه و سخت گیری می کنه، همه می دونن برای اینه که به درست انجام شدن کار خیلی اهمیت می ده».
در سال ۱۹۹۵ ،میر در زمان پخش فصل ششم خانواده ی سیمپسون به
همکارانش گفت که قرار است در پایان این فصل، گروه را ترک کند. همکارانش رفتن او را فرصتی برای پیشرفت شخصی خود نمی دیدند و دوست نداشتند برود. به سرعت با کمک یکدیگر دوباره او را سر کار آوردند و متقاعدش کردند که به عنوان مشاور در این کار حضور داشته باشد. ولی خیلی زود توانستند او را دوباره به عنوان نویسنده ای تمام وقت سر کار بیاورند. جان ویتی به هاروارد کریسمون گفته است: «خیلی زود فهمیدن
اگه جورج نباشه اصلاً نمی شه. نظر هیشکی به اندازه ی نظر جورج مهم
زمانی که یکی از اعضای گروه اعتبار خاصی از طریق بخشندگی به دست می آورد، حسابگرها به او مجوز زیر پا گذاشتن هنجارها یا انتظارهای گروه را می دهند. طبق توضیح راب ویلیامز، استاد جامعه شناسی دانشگاه برکلی: «گروه ها به فداکاری شخصی پاداش می دهند». میر در سیمپسون انبوهی از اعتبارهای
خاص به دست آورد که به او آزادی عمل داد تا بتواند ایده های اصیل خود را بروز داده و مسیر خلاقانه ی نمایش را تغییر دهد.
میر می گوید: «یکی از
بهترین چیزایی که این اعتبار برام به وجود آورد این بود که اگه می خواستم چیزی رو امتحان کنم که یه کم عجیب به نظر می اومد، بقیه حاضر بودن حداقل درباره ش صحبت کنیم. در نهایت، متن های من کمتر از اوایل کارم بازنویسی می شدن چون می دونستن پیشینه ی خوبی دارم. فکر می کنم
افراد می دیدن که از جون مایه می ذارم و حسن نیت دارم. چنین چیزی خیلی بهم کمک کرد».
مطابق با تجربه ی میر، تحقیقات نیز نشان می دهند که بخشندگان با ارائه ی ایده هایی که وضع موجود را به چالش می کشند اعتبار مازادی می گیرند. در تحقیقاتی که با همکارانم شارون پارکر و کاترین کالینز انجام دادم، وقتی گیرندگان پیشنهاد بهبود چیزی را مطرح می کردند، همکاران شان به نیت آن ها شک داشتند و چنین پیشنهادهایی را تغییراتی خودخواهانه می دیدند. اما وقتی بخشندگان ایده هایی را می دادند که شاید خطرناک هم بودند،
همکاران شان به آن ها گوش می کردند و بابت طرح چنین ایده ای پاداش می گرفتند، چون می دانستند انگیزه ی فرد بخشنده کمک کردن است.
کارولین اوماین با خنده می گوید: «وقتی به رفتار جورج توی اتاق نویسنده ها فکر می کنم، نمی شه گفت رفتار خوبی داره و تندتر از این حرف هاست. اما وقتی عصبانی می شه و سخت گیری می کنه، همه می دونن برای اینه که به درست انجام شدن کار خیلی اهمیت می ده».
در سال ۱۹۹۵ ،میر در زمان پخش فصل ششم خانواده ی سیمپسون به
همکارانش گفت که قرار است در پایان این فصل، گروه را ترک کند. همکارانش رفتن او را فرصتی برای پیشرفت شخصی خود نمی دیدند و دوست نداشتند برود. به سرعت با کمک یکدیگر دوباره او را سر کار آوردند و متقاعدش کردند که به عنوان مشاور در این کار حضور داشته باشد. ولی خیلی زود توانستند او را دوباره به عنوان نویسنده ای تمام وقت سر کار بیاورند. جان ویتی به هاروارد کریسمون گفته است: «خیلی زود فهمیدن
اگه جورج نباشه اصلاً نمی شه. نظر هیشکی به اندازه ی نظر جورج مهم