به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
زمینه اى موفق ھستید، به شما کمک مى کند تا در سایر زمینه ھا ھم موفق باشید. به طور اخص وقتى در خانه آرامش ذھنى داشته باشید، مى توانید انتظار داشته باشید که در زمينه ھاى دیگر نیز با آرامش ذھن روبه رو گردید.

اجازه بدھید به حکایتى درباره خودم اشاره کنم. زمانى بود که اگر مى خواستم تایر پنچر شده اتومبیلم را عوض کنم به شدت ناراحت مى شدم. اما حالا در ھر جاى مملکت اگر پنچر کنم بدون کمترین ناراحتى لاستیک عوض مى کنم. در سال ھاى قبل عضلات قدرتمندترى داشتم. اما در آن سال ھا برخلاف امروز ھمسرى در کنارم ننشسته بود.
ھر کس چیزى را دارد که با دیگران سھیم شود و از سھیم شدن او سودى ببرد وقتى غریبه اى در خیابان شما را متوقف مى سازد تا آدرس را از شما بپرسد، وقتى جوابش را
مى دھید دانش خود را با او سھیم مى شوید. براى اینکه این کار را بکنید لزوما نباید ثروتمند باشید. اگر در زمینه عطوفت ھاى انسانى به قدر کافى غنى باشید به آن غریبه توضیح دقیقى مى دھید. شاید ھم تا گوشه خیابان بعدى با او راه بروید تا آدرس را دقیق تر به اطلاع او برسانید. حتى فقیرترین انسان ھا ھم چیزھاى فراوانى براى سھیم شدن دارد. در مواقعى یک مرد فقیر به اندازه یک مرد ثروتمند مى تواند داشته ھایش را با دیگران سھیم شود. مطمئنا این ھمراه با عشق و مھربانى است .

من به سه طریق سھیم شدن اشاره مى کنم که تقریبا ھمه مردم از آن برخوردارند. ممکن است از نمونه ھایى که به شکل مثال برشمرده ام لزوما استفاده نکنید اما این فھرست ذھن شما را به روى امکانات مختلفى که در زمينه سھیم شدن وجود دارد مى گشاید.

١ .مھارت ھا یا دانش خود را سھیم شوید. بسیارى از ما از دانش با مھارت ھاى خاص برخورداریم که به ما در کسب درآمد کمک مى کند. ما عادت داریم که مھارت مان را بفروشیم. اکنون مترصد یافتن راھى شوید که این مھارت را بدون اینکه انتظار سودى داشته باشید با دیگران سھیم شوید.
باشگاھى در یک محله فقیر شھر ساخته شد. ھزینه اولیه ساختمان را یک بنیاد بزرگ پرداخت کرد، اما اگر کسانى نبودند که مھارت ھایشان را در این باشگاه عرضه کنند این باشگاه ھرگز راه اندازى نمى شد. یک حقوقدان اقدامات حقوقى مرتبط با باشگاه را انجام داد. یک نجار قفسه ھاى اتاق رختکن را ساخت. یک نقاش بر کار نقاشى دیوارھا از سوى جوانان داوطلب نظارت کرد. یک بنا سراشیبى درست کرد که معلولین بتوانند با صندلى ھاى چرخدار خود از آن عبور کنند.

٢ .ھر جا خلائى مشاھده کردید آن را پر کنید. آقاى الف دستگاه چمن زنى خود را به ھمسایه اش آقاى ب قرض داد. این کار سبب شد میان آنھا را*ب*طه اى عالى شکل بگیرد. اما اوایل به نظر مى رسید شرایط بر خلاف این روند حرکت مى کند. بعد از آنکه آقاى ب چمن ھایش را کوتاه کرد. ماشین چمن زنى را درحالى که یکى از تیغه ھاى آن خراب شده بود براى آقاى الف آورد. آقاى الف سیاستمدارانه گفت حتما سنگى در زیر چمن ھاى باغچه پنھان کرده بوده که این لطمه را به ماشین چمن زنى وارد کرده است. آقاى ب گفت تیغه ماشین چمن زنى از ھمان اول خراب بوده است. این را گفت و ماشین چمن زنى را گذاشت و رفت. از آنجایى که معلوم بود خرابى تیغه کاملاً جدید است نمى توانست حرف آقاى ب درست باشد. اما
آقاى الف حرف دیگرى نزد. به جاى آن را*ب*طه اش را با این ھمسایه جدید به حداقل رساند و در
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
نھایت وقتى او را در خیابان مى دید سرى به علامت سلام و علیک پایین مى آورد. یکى از روزھا آقاى ب با یک ماشین چمن زنى جدید به در خانه آقاى الف آمد و آن را به او تقدیم کرد و گفت: "مى خواھم این از آن شما باشد. من دانستم که تیغه ماشین چمن زنى شما را خراب کرده ام اما در آن موقع توان خرید یک ماشین چمن زنى را نداشتم. فکر مى کنم بھتر بود این حرف را قبلاً به شما مى زدم. اما به ھر صورت نزدم.اما حالا وضع من فرق کرده و به این نتيجه رسیدم
یک ماشین چمن زنى نو براى تان بخرم."
این ھم نوعى از بازپرداخت ھمراه با نرخ بھره است. اما از ھمه اینھا مھم تر را*ب*طه میان این دو خانواده عالى شد.

٣ .سپاسگزارى کنید.

وقتى در قالب نقش به خصوصى فرو مى روید با شما رفتار خاصى را به نمایش مى گذارند. حالا شما ھمین کار را با طرف مقابل خود انجام بدھید. خواھید دید با شکل سھیم شدن نامحدودى روبه رو ھستید.
مثلاً ممکن است در یک روز داغ به جایگاه تحویل سوخت بروید. مأمور جایگاه به سرعت به سراغ شما مى آید تا خدمت مورد نیازتان را فراھم آورد. شما به نظرتان ميرسد که او ھم انسانى است که مسایل خودش را دارد. مى گوئید "زیاد عجله نکن روز گرمى است." این بار که به آن
جایگاه تحویل سوخت بروید او شما را به جاى خواھد آورد. فرض کنیم شما یک کارفرما یا مباشر ھستید. یکى از افرادتان کارش را به طرز عالى انجام مى دھد. بسیارى از کارفرمایان و یا مباشران ممکن است بگویند: "مھم نیست حقوق مى گیرد که کارش را خوب انجام دھد." اما یک سرپرست با مھارت به این کارمند تأکید مى کند که کارش را به خوبى انجام مى دھد و در مقام تحسین و تشویق او حرف مى زند و این رفتار سبب میشود که او بر میزان کار خوب خود بیفزاید.

در بسیارى از مواقع مردم لطف مى کنند، خدمت خوب ارائه مى دھند اما متقابلاً چیزى نصیب نمى برند. شما توجه داشته باشید ھرگاه لطفى بکنید، ھرگاه از خودتان مایه بگذارید خودتان را بزرگ تر کرده اید.
راھى بیابید تا ثروت و دارندگى ھاى خود را سھیم شوید. ھرگز نپرسید و نگویید کدام ثروت؟ خوب که دقیق شوید مى بینید شما ثروتمندتر از آن ھستید که تصور مى کنید. چیزى بیش از پول تان را با دیگران سھیم شوید.


مطالب مھم فصل ۶:

ھر چه بیشتر بدھید بیشتر دریافت مى کنید
حتى مردى که ٩٠ درصد ساعات کارى خودش را صرف دیگران کرد ثروتمندتر از قبل گردید. وقتى دارندگى ھا و نعمات خود را با دیگران تقسیم مى کنید، بستانکار او مى شوید و سرانجام بدھکارى پرداخت مى شود. در ضمن مى توانید دیگران را به شکلى راھنمایى کنید که منجر به آرامش ذھن و ثروت فراوان شود. کمک کردن و مایه گذاشتن براى کسانى که به خود کمک مى کنند، اقدام به شدت سازنده اى است.

ثروت تولید ثروت مى کند.
وقتى خرید و فروش ھدفش خدمت کردن به دیگران باشد، ھر دو طرف سود مى برند بسیارى از کارفرمایان صنعتى و استخدام کنندگان سال ھاى قبل تا حدى که مى توانستند از کارکنان خود استفاده
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
مى کردند و متقابلاً چیز چندانى به آنھا نمى دادند. امروزه ثروت از پراکندگى بسیار بیشترى برخوردار است و در نتیجه فرصت ھاى بسیار بیشترى ایجاد شده است. امروزه یک میلیونر سعى بر این ندارد که ثروتش را به نمایش بگذارد. شمار میلیونرھا افزایش یافته است و ثروتمندان دیگر خود را در یک کلاس جداگانه احساس نمى کنند.

ھمان طور که مى توانید ثروت خود را خلق کنید مى توانید سعادت و خوشبختى خود را ھم شکل بدھید. بسیارى از کسانى که براى دیگران کار مى کنند متوجه نیستند که چه سھمى از ثروتى را که خلق کرده اند با دیگران سھیم مى شوند و یا اینکه چگونه مى توانند به کمک نگرش ذھنى مثبت به ثروت قابل ملاحظه دست یابند. تنھا ھر کس به تنھایى مى تواند شرایط خودش را پ مشخص سازد و دیگران در این میان سھم و نقش چندانى ندارند.

سھیم شدن ثروت در خانه خود کسانى که در زندگى موفق اند اغلب در خانواده خود مھر و عشق و دارایى شان را با افراد خانواده سھیم مى شوند. وقتى زوج ھا دارایى را با یکدیگر سھیم نمى شوند مشکلات دیگرى بروز مى کنند. وقتى مردى نشان مى دھد که به سھیم شدن با ھمسرش راغب است، زن ھم تمایل پیدا مى کند که با
او سھیم شود.

ھر کس چیزى براى سھیم شدن دارد.
مى توانید دانش، عشق و مھربانى را ھر قدر ھم که از مال دنیا بى بھره باشید با دیگران سھیم شوید. این کارى است که ھمه مى توانند بکنند. وقتى به خلائى برمى خورید سعى کنید که آن را برطرف سازید. مى توانید به دیگران و به کارى که مى کنند بھا بدھید.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
٧ .چگونه نفس سالمى ایجاد کنیم

توانمندى ھا و شخصیت شما خود را در ضمیر و نفس شما نشان مى دھند. در بسیارى از اشخاص نفس با تمام قدرت کار مى کند و بعضى نیز نیازمند آن ھستند که آن را محدود سازند. در این میان جمعى دیگر لازم است که بر نیروى نفس خود بیفزایند که این بستگى دارد به طرز لباس پوشیدن، طرز ابراز وجود کردن، شرایط و احوال پیرامونى و اشیایى کھ ارزش نمادین دارند و چیزھاى دیگر.

قبلاً به تفصیل گفتم و باز ھم مى گویم که لازم است ذھن خود را بشناسید و در جھت و مسیر خود حرکت کنید. حالا اجازه بدھید به نفس نگاه کنیم، ھمان مفھومى که در فرھنگ لغت گرایش خود ابرازى انسان نام گرفته است.کسانى که داراى آرامش ذھن ھستند از نفس سالم ھم بھره دارند. اما براى بعضى ھا واژه "نفس سالم" شخصى را که از توانمندى ابراز وجود و قاطعیت برخوردار است تداعى مى کند. ممکن است این‌گونه ھم باشد، اما لزوما و ھمیشه بدین شکل نیست. نفسى که شما آن را از خود به نمایش مى گذارید طى سالیان دراز، نفوذھاى دوران کودکى، نفوذھاى بعدى و بسیارى از عوامل دیگر ساخته شده است. نفس ھر کس مانند خطوط انگشتان او حالت فردى و انفرادى دارد.

آن‌چه براى شما سالم است ممکن است براى شخص دیگرى سالم نباشد. به نظر مى رسد که معمولاً نفس با خود اندکى غرور و تکبر به ھمراه دارد. اما نفس به مراتب از غرور و تکبر انسان قدرتمندتر است. مى توانید نفس را بخشى نامرئى از خودتان در نظر بگیرید
که شما را قوى و قدرتمند مى سازد و یا در غیر این صورت موانعى پیش روى تان قرار مى دھد. بستگى به این دارد که شما چه نفوذى را در آن تغذيه مى کنید. نفسى که از یک پیراھن تمیز و صورت اصلاح شده قوى تر بود توصیه اى قدیمى و در ضمن بجا و مناسب است که مى گوید پوشیدن لباس مرتب و رسیدگى به سر و وضع خود به شما نفس و شخصیت بھترى مى دھد.

حالا مى خواھم شما را با کسى آشنا کنم که از این موضوع به خوبى اطلاع داشت، اما او از چنان شخصیت محکمى برخوردار بود که به فراسوى پیراھن تمیز و ریش تراشیده رفت. تأثیر این حکایت در صورتى بیشتر مى شود که من آن را به ھمان ترتیبى که شنیدم و اتفاق افتاد براى تان تعریف کنم. موضوع با ملاقات من با ادوین بارنس شروع مى شود او در آن زمان ھمکار و شریک تجارى توماس ادیسون بود. آقاى بارنس در آن زمان داراى ٣١ دست کت و شلوار خیاط دوخته بود. او کت و شلوارھاى گران قیمتى داشت و ھرگز اتفاق نمى افتاد یک کت و شلوار را
دو روز پشت سر ھم بپوشد. پیراھن ھایش از بھترین و گران قیمت ترین پارچه ھا دوخته مى شدند. کراوات ھایش را از پاریس سفارش مى داد و ھر کدام دست کم بیست وپنج دلار ھزینه برمى داشتند.
یکى از روزھا به شوخى به آقاى بارنس گفتم به من بگوید چه زمانى مى خواھد برخى از لباس ھایش را بازنشسته کند تا من ھم آنھا را بپوشم.

آقاى بارنس گفت: "مى دانم که شوخى مى کنى اما مى خواھم این را بدانى زمانى که ھمکارى ام را با
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
توماس ادیسون شروع کردم، پول آن را نداشتم که با قطار به ایست اورنج نیوجرسى بروم تا نظراتم را با آقاى ادیسون در میان بگذارم.

"میل و اشتیاق براى ملاقات با آقاى ادیسون بیش از نگرانى و ھراسم بود که به خاطر سوار شدن در یک قطار بارى تحقیر شوم. چمدانى بستم که آن قدرھا وقت نگرفت و بعد با یک واگن بارى به نیوجرسى رفتم.
وقتى وارد دفتر آقاى ادیسون شدم و گفتم مى خواھم او را ببینم، صداى خنده ھمه حاضران در دفتر بلند شد. سرانجام منشى آقاى ادیسون رضایت داد که من او را ملاقات کنم. به محض اینکه با این مخترع بزرگ روبه رو شدم به او گفتم از بخت بسیار بلندى برخوردار بوده که من خدماتم را قبل
از دیگران به او پیشنھاد کرده ام. پس از آنکه کمى حرف زدم، از جایش برخاست دور من قدمى زد و بعد چشمان بانفوذش را به روى من انداخت درحالى که تبسمى بر لبان خود داشت گفت: "مرد جوان براى چه به دیدن من آمدى؟"

"در آن زمان بود که دانستم شنوایى خوبى ندارد. حالا باید دوباره توضیح مى دادم و این بار مسلما باید به صداى بلند حرف مى زدم که حرفم را بشنود. لباس ھایم چروک برداشته و غبارآلود بودند. کفش ھایم ھم واکس نخورده بود، ریشم را دو روز بود نتراشیده بودم. شجاعتم را به کلى از دست
داده بودم. اما آقاى ادیسون مرا با توجه به وضع ظاھرم داورى نکرد. اما من تصمیمم را گرفتم تا زمانى که بھتر لباس نپوشیده ام با کسى ملاقات نکنم.

"حالا مى دانى چرا این ھمه لباس دارم، اما در مورد دادن لباس ھایم به شما باید بگویم فکر نمى کنم شخصیت و نفس شما را به اندازه من تقویت کند." حق با او بود. ھرگز به ذھن من نرسیده که مى توانم به کمک لباس و وضع ظاھر نفس و شخصیت خودم را تقویت کنم. زیرا شخصیت یک موضوع کاملاً فردى است. در اوایل شروع کارم سعى
داشتم با اتومبیل ھای شیک و گران قیمت، شخصیت بالاترى را به نمایش بگذارم، اما بعدا وقتى کارم تا حدود زیاد مورد پذیرش واقع شد، به زندگى با تجمل بسیار کمتر و ساده ترى رضایت دادم.

با این حال به نفس و شخصیت خود بھا مى دھم. با این حال درست مثل آقاى بارنس و بسیارى دیگر من ھمچنان تجربیات مربوط به سال ھاى مدت ھا قبل را به نمایش مى گذارم و دیگر نمى خواھم آسیبى از این رو متوجه من شود. در دوران کودکیم با فقر و بى سوادى دست و پنجه نرم مى کردم. ھمسایگانم جملگى فقیر بودند. اما حالا برایم مھم است که ھمسایگان من چگونه اشخاصى ھستند. در ضمن سعى مى کنم خانه ام را در محله اى بگیرم که از اعتبار فراوان برخوردار باشد.

بد نیست و در واقع سازنده است که به نفوذھاى مربوط به دوران کودکى خود فکر کنید و میان آنھا و شرایط فعلى خود را*ب*طه اى پیدا کنید. به پرسش ھا و نمونه ھاى زیر توجه کنید:
در دوران کودکى...
آیا به قدر کافى، غذا، لباس و سرپناه داشتید؟ اگر جواب منفى است آیا با احتساب بر استاندارد منطقى ناکافى بود و یا با توجه به محله واطرافیان و ھمسایگان ناکافى به نظر مى رسید؟
آیا پدر و مادر و یا دیگرانى که در زندگى شما نقش داشتند شما را تحقیر مى کردند و به شما این
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
احساس را مى دادند که برادران، خواھران یا دوستان شما از شما بھتر یا باھوش تر ھستند؟
آیا وقتى رفتار بدى از شما سر مى زد شما را بد مى خواندند ـ یا اعمال شما را غیرقابل قبول ارزیابى مى کردند؟
اگر طبق تعریف کلمه بد شما را تعریف مى کرد، آیا به این نتیجه رسیدید که باید بد زندگى کنید؟
آیا قدتان بیش از اندازه کوتاه یا بیش از اندازه بلند است؟ آیا احساس مى کنید که بیش از اندازه چاق ھستید؟
آیا وضع ظاھرتان را نمى پسندید، آیا بیش از اندازه ھراسیده ھستید؟ شرایط خانه دوران کودکى خود را چگونه ارزیابى مى کنید؟ از آرامش برخوردار بودید؟ خصومت آمیز بود، نگرانى در آن موج مى زد؟ شادى و نشاط حاکم بود. شاد و سرحال بودید؟ آیا پدر و مادرتان در حضور شما با ھم مشاجره مى کردند؟
آیا دیگران شما را دست مى انداختند و سر مى دواندند؟
آیا دوست داشتید سر کرده بازى ھا و باشگاه ھا شوید؟ آیا در کودکى نمادى از موفقیت داشتید؟ مثلاً خانه بزرگ آقاى جونز یا شغل عالى آقاى براون؟ آیا پدر و مادرتان شما را تشویق مى کردند که قبول مسئولیت بکنید؟ آیا مشتاقانه مى خواستند کارى
براى شما بکنند؟ آیا مجبور مى شدید کارھاى خودتان را شخصا انجام دھید به طورى که احساس مى کردید براى کسى مھم نیست که شما چه مى کنید؟

اندیشیدن به این سؤالات بسیارى از حقایق روزگار گذشته شما را روشن مى کند که آثار آنھا را در زندگى امروزتان مشاھده مى کنید.
یک فروشنده با توجه به شخصیتى که دارد فروش مى کند درحالى که درگیر سازمان دھى به علم موفقیت شخصى بودم زندگیم را با آموزش فروشندگان مى گذراندم. به بیش از ٠٠٠/ ٣٠ زن و مرد آموزش فروش دادم و آنھا را در کار فروش آماده ساختم.

اولین نکته اى که به دانش پژوھانم یاد دادم این بود که قبل از اینکه فروشنده اى بتواند فروش کند باید بتواند آن کالا را به خودش بفروشد. به عبارت دیگر باید ضمیر خود را چنان شرطى کند که به حرف ھایى که مى زند قدرت و اعتبار ببخشد. او باید قویا این را باور داشته باشد که ھم خود او و ھم کالایش عالى ھستند.

یکى از مقامات شرکت بیمه عمر نیویورک مورد جالبى را با من در میان گذاشت. مردى بیش از سى سال بود که در آن شرکت کار کرده بود. رکورد فروش بسیار خوبى داشت. ناگھان فروشش تا حد صفر فروکش کرد. فروشنده نمى دانست که چه اشکالى بروز کرده است و مقامات شرکت ھم ھر چه سعى کردند نتوانستند به موردى اشاره کنند. از من دعوت کردند که مشکل را پیدا کنم. با این فروشنده در جلسات فروشش شرکت کردم. به این نتیجه رسیدم که مشکل اصلى این مرد این است که با گذشت سى سال کار فروشندگى او احساس مى کند سنش بیش از حد بالا رفته و دیگر مانند گذشته ھا نمى تواند فروش کند. او پیوسته درباره سن و سالش حرف مى زد. ھراسش سبب شده بود که او یک خود بیمار انگار شود. فکر مى کرد براى اینکه راه برود به عصاى زیر ب*غل
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
احتیاج دارد.
وقتى به دفتر بازگشتیم به او گفتم که باید براى خودش گوشى تھیه کند. در جوابم گفت که مشکل شنوایى ندارد. به او گفتم ھمین طور است اما تو کلمات نه را به خوبى مى شنوى. باید گوشى بر گوش بگذارى تا این کلمه را کمتر بشنوى.
ما با ھم به این توافق رسیدیم که او نمى تواند بیمه عمر را به کسى بفروشد که به واقع به آن احتیاجى ندارد. بعد از مدتى که با او صحبت کردم فروش او به حالت نخست برگشت. مھم این است که گوش ھا چه مى شنوند.

من در شنیدن مشکلى ندارم، اما پسرم بلر بدون گوش به دنیا آمد. اینکه چگونه به طبیعت کمک کردم تا به او توان شنوایى بدھد موضوع دیگرى است. اما به خاطر دارم وقتى او را به مدرسه فرستادیم موھایش را بلند کردیم تا روى گوش ھایش را بپوشاند تا عیبى که با او بود مشخص نشود. سایر بچه ھا به خاطر موى بلندش او را مسخره مى کردند. این به ضمیر و شخصیت او آسیب مى رساند. ما موھاى او را کوتاه کردیم اما من به بلر گفتم مشکلى که دارد به او کمک فراوان خواھد کرد. و این دقیقا اتفاقى بود که افتاد. زیرا بچه ھا که او را به این شکل دیدند با او مھربان شدند. دیرى نگذشت که ناراحتى او از اینکه مثل سایرین گوش ندارد برطرف شد.
.
شاید من ھم تحت تأثیر توماس ادیسون بودم که توانست از ناشنوایى خود یک دارایى و سرمایه بسازد. من ھرگز او را ندیدم که به این دلیل خجالت بکشد یا نومید و ناراحت باشد. ضمیر و ثروت شما یکى از نکات مھمى که ھمیشھ بر آن تأکید داشته ام این است که خودتان را بشناسید. بارھا شاھد آنیم که اشخاص زودتر از زمانى که باید دست از کار مى کشند، بسیارى از اشخاص زود ھنگام احساس پیرى و ناتوانى مى کنند. یکى از شاگردان سابق من، به نام رى کانلیف ھم در شمار این عده بود. او در شیکاگو یک بنگاه معاملات اتومبیل کادیلاک داشت. سود قابل ملاحظه اى به جیب مى ریخت. از آنجایى که او درآمد قابل ملاحظه اى انباشته کرده بود به ذھنش رسید که یک سالى کار نکند و استراحتى بنماید.

اما ھنوز سال تمام نشده او گرفتار بى قرارى شد. دنبال یک نمایندگى خوب کادیلاک مى گشت اما جستجویش بى حاصل بود. شش ماه دیگر گذشت و او بى کار مجبور بود از ذخایرش مصرف کند. در ھمین زمان بود که او در کلاس علم موفقیت شخصى ثبت نام کرد. این کلاس را من در بالتیمور تشکیل داده بودم و مدرس دوره بودم.

رى و زنش عادت داشتند که در خانه اشان خدمتکار داشته باشند. حالا با شرایطى که داشتند مجبور شده بودند که خدمتکاران را مرخص کنند و کارھاى منزل شان را شخصا انجام بدھند. یکى از روزھا درحالى که رى در زیرزمین خانه لباس ھا را در لباسشویى مى ریخت متوجه شد او مرتکب اشتباھى شده که اخیرا در یکى از جلسات درس به آن اشاره کرده بودم. او نفس خود را تغذيه و
تقویت نمى کرد. آن را گرسنگى مى داد. به آن ضربه مى زد. با احساسى از تشویش و اضطراب و ھیجان به نزد من آمد تا به او کمک کنم. داستانش را براى من تعریف کرد و آنگاه پرسید: "از اینجا به کجا مى رسم؟"
او گفت چندین سال است که زنش از او یک پالتو پوست خواسته که قیمتش سه ھزار دلار است.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
در ضمن مى دیدم درحالى که یک کادیلاک سوار مى شود اما اتومبیلش دارد قراضه مى شود. لباس ھایش ھم وضعى بھتر از این نداشتند.
به او گفتم: "رى دفترچه و مدادت را بیاور تا برایت نسخه اى بنویسم. شماره یک: به نزدیک ترین بنگاه اتومبیل کادیلاک برو، اتومبیل فعلى ات را بفروش و کادیلاک دیگرى با مدلى که مى پسندى بخر.
"شماره دو: به بھترین فروشگاه پالتو پوست برو و براى زنت یک پالتو پوست عالى بخر. حتى اگر قیمتش از سه ھزار دلار ھم بیشتر است آن را بخر.
"شماره سه : به خیاطت مراجعه کن و یک دست لباس عالى سفارش بده و بعد مطابق آن لباس پیراھن و کفش بخر.
"شماره چھار: پالتو پوست را در کاغذ کادو بپیچ. آن را در کادیلاک جدیدت بگذار، یک راننده خوب استخدام کن و بعد وقتى خودت در خانه نیستى از او بخواه که ھدیه تو را به زنت بدھد.
"این چھار اقدام را فورا انجام بده و بعد براى دریافت نسخه بعدى به سر وقت من بیا. البته اگر به نسخه ى دیگرى احتیاج داشتى. این نسخه اى که برایت نوشتم مى تواند زندگى تو را دگرگون کند."

وقتى کادیلاک جدید و پالتو پوست به خانه رى سید، زنش ابتدا از قبول آنھا خوددارى ورزید. اما راننده سوئیچ را به او داد و به دنبال کار خودش رفت. ھمسر رى سرانجام پالتو پوست را پوشید. این ھمان کتى بود که مدت ھا انتظار آن را مى کشید. ھمسر رى ناگھان احساسى از امنیت خاطر کرد. ھمین اتفاق براى رى افتاد. اما حوادث بعدى و
آنچه بعدا اتفاق افتاد براى شما و براى او حالت معجزه دارد. آشپز و مستخدمه اى که قبلاً براى آنھا کار مى کردند به سر کار خود بازگشتند و خواستند که دوباره کار سابق شان را از سر بگیرند. خانم کانلیف بدون لحظه اى درنگ آنھا را به کار دوباره دعوت کرد.

اما در مورد خود رى بگویم: یکى از دوستانش زنگ زد و گفت: "شنیدم بنگاه اتومبیل کادیلاک بالتیمور را مى فروشند. مى توانى در صورت تمایل با آنھا تماس بگیرى." رى محل را بازدید کرد و به این نتيجه رسید که در شرایط مطلوبى به سر مى برد. اما براى در اختیار گرفتن آنجا ٠٠٠/ ١۵٠ دلار لازم بود. تھیه این پول در مدتى کوتاه بسیار دشوار بود. اما صداى درون رى بلند شد "نمى دانم چگونه، اما مى دانم که این پول را تھیه مى کنم." روز بعد او به مردى که تاکنون از او دورى کرده بود زنگ زد. او مرد ثروتمندى بود که رى وقتى خود را با او مقایسه مى کرد به احساس حقارت مى رسید. رى به او گفت که براى بازگشت به
کار قبلى اش به ٠٠٠/ ١۵٠ دلار پول احتیاج دارد.

مرد ثروتمند جواب مثبت داد. "بسیار عالى است که به کار و کاسبى ات برمى گردى."
او درحالى که یک چک به مبلغ ٠٠٠/ ١۵٠ دلار براى رى مى نوشت اضافه کرد: "مى توانى به تدریج که سود کردى بدھى ات را بپردازى." این‌گونه بود که رى کانلیف دوباره صاحب یک بنگاه اتومبیل کادیلاک شد. او حالا تنھا از یک مورد ناراحت بود و آن اینکه چرا من از موفقیتى که بدست آورده شگفت زده نشده ام. به او گفتم: "مى دانى رى من از اتفاقى که تاکنون صدھا بار آن را تجربه کرده ام شگفت زده نمى شوم." اما البته خوشحال بودم که بار دیگر دیدم ذھنیت فقر مى تواند جاى خود را به ذھنیت موفقیت بدھد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
می توانید تصویرى از نفس و ضمیر خود را نقاشى کنید و از آن براى کمک ھاى اولیه بھره بگیرید.

گاه انسان با موقعیتى روبه رو مى شود که چیزھاى زیادى به آن وابستگى پیدا مى کند. اغلب اوقات این موقعیت در برگیرنده شخص دیگرى است که باید به شکلى متقاعد شود. لازم است که برایش موقعیتى شکل جذاب پیدا کند. وقتى کسى با این مشخصات را مى شناسید اغلب مى توانید از قدرت نفس و ضمیر خود استفاده کنید و به او تصویرى را که به دیدنش علاقه مند است نشان دھید. حتی وقتى او را شخصا نمى شناسید مى توانید از نزدیک به ارزش ھاى آن موقعیت نگاه کنید و به تصویرى که براى او جالب باشد برسید.‌ اجازه بدھید به زمانى مربوط به کارم اشاره کنم که نفسم متزلزل شد.

قبلاً به این نکته اشاره کردم که چگونه با دون ِ مِلت، ناشر روزنامه ھمکارى مى کردم و چگونه مرگ او سبب شد که انتشار اولین نوشته ھایم به تأخیر بیفتد. ھمان طور که توضیح دادم از بیم آنکه از ناحيه کسانى که فکر مى کردند من ھم در افشاى فعالیت ھاى
آنھا دست داشته ام مورد حمله قرار نگیرم مجبور شدم از شھر بیرون بروم و جایى پنھان شوم. در آن روزگارى که در اختفا زندگى مى کردم روحیه خوبى نداشتم. احساس می کردم نتوانم وظيفه اى را که اندرو کارنگى برایم معین کرده است انجام بدھم. اما تصمیم گرفتم که قید و بند ترس را از خودم دور کنم. باید ناشر جدیدى پیدا مى کردم. از آنجایى که قاضى گرى مرده بود باید ھمه چیز را از نو شروع مى کردم. و این براى من که نویسنده ناشناخته و گمنامى بودم کار راحتى نبود. وقتى توانستم نفس و ضمیرم را تقویت کنم و چون آگاھى موفقیت بار دیگر در من قوت گرفت یک نداى درونى به من گفت که مى توانم ناشرم را در فیلادلفیا پیدا کنم. من ھیچ ناشرى را در آن
شھر نمى شناختم، اما نداى درون من از چنان قدرتى برخوردار بود که با ۵٠ دلار پولى که در اختیار داشتم سوار اتومبیلم شدم و به سمت کویکر سیتى به حرکت در آمدم.

نیمى از وجودم مى گفت که موفق خواھم شد و نیمه دیگر مى گفت که عقلم را از دست داده ام. وقتى به فیلادلفیا رسیدم به کتاب راھنماى تلفن طبقه بندى شده مراجعه کردم. امیدوار بودم مهمانخانه ارزان قیمتى پیدا کنم که با پرداخت روزى چند دلار بتوانم در آن اقامت کنم. حالا دقیقا به ماجراھایى که اتفاق افتاد توجه کنید. این یکى از جالب ترین حکایاتى است که مى توانید بخوانید. موضوع نه تنھا درباره نفس و ضمیر بلکه درباره نیروى برترى بحث مى کند که مى تواند زندگی شما را متحول سازد. وقتى دفتر راھنماى تلفن را ورق مى زدم، بار دیگر صداى نداى درونم را شنیدم که مى گفت: "لازم نیست دنبال یک مهمانخانه ارزان قیمت بگردى. به بھترین ھتل شھر برو و بھترین سوئیت آنجا
را براى خودت انتخاب کن." کتاب راھنماى تلفن را کنار گذاشتم و پلک ھایم را بستم. کمتر از ٣۵ دلار در جیبم پول داشتم. اما
فرمان نداى درون به قدرى قدرتمند بود که چمدانم را برداشتم، به بھترین ھتل شھر رفتم و سوئیتى با کرایه روزى ٢۵ دلار را براى خودم گرفتم.

در ھمان لحظه که برگه ھتل را امضاء کردم دانستم کار درستى انجام داده ام. ضمیر و ایمانم موافق این کار من بودند. در آن زمان نمى توانستم آنچه را که نیروى برتر به من مى گفت در قالب
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
کلام در آورم اما مى دانم که بر تمام وجودم مسلط شده بودم. در آن روزگار یک سکه ٢۵ سنتى براى انعام دادن به کسى که چمدان تان را به اتاق تان مى برد کافى بود اما من به پادوى اتاق یک اسکناس یک دلارى دادم. ھنوز به درستى روى صندلى عالى اتاقم
ننشسته بودم که نداى درونم بار دیگر با من صحبت کرد.

"از آن جھت توصیه کردم که در ھتل ارزان قیمت اتاق نگیرى زیرا با این کار در نزد ناشر
بى اعتبار مى شدى. در حال حاضر باید نفس و ضمیرت را تقویت کنى و به سر بردن در این سوئیت مجلل این کار را براى تو مى کند. اکنون زمان موفق شدن است. آیا آمادگى این کار را دارى؟ به ذھنت رجوع کن و ببین چه کسانى را مى شناسى که مى توانند ھزینه چاپ کتاب را تقبل کنند. وقتى
نام مناسب این کار به ذھنت رسید او را خواھى شناخت. با این شخص تماس بگیر و به او بگو که چه مى خواھى."
بدون اینکه کمترین تردیدى به خود راه بدھم و با ایمان کامل شروع به مرور اسامى کسانى کردم که بتوانند ھزینه چاپ علم موفقیت شخصى را تقبل نمایند. بعد از سه ساعت دیگر ذھنم کار نمى کرد. بعد از آن ناگھان اسمى به ذھنم خطور کرد که تردید نکردم ھمان کسى است که مى تواند ھزینه مورد نیاز مرا تأمین کند. نامش البرت لوئیس پلتون ساکن مریدن کنکتیکات بود. تنھا اطلاعى که از آقاى پلتون داشتم این بود که او کتابى تحت عنوان "قدرت اراده" منتشر کرده است و چند سال قبل این کتاب را در محله اى که من زندگى مى کردم تبلیغ کرده بود. بلافاصله نامه اى براى او نوشتم و با پست سریع آن را برایش ارسال کردم. در نامه نوشته بودم که مى خواھم کتاب علم موفقیت شخصى را به افتخار او چاپ کنم.
دو روز بعد تلگرامى دریافت کردم که در آن آمده بود آقاى پلتون براى دیدن من به فیلادلفیا مى آید. ھرگز حالت او را وقتى به سوئیت من وارد شد و حرفى که به من زد فراموش نمى کنم."

نويسنده اى که مى تواند در چنین اتاقى زندگى کند باید مک کوى واقعى باشد."
دستنویس من به حدود ١٨٠٠ صفحه مى رسید و ھفت پوند وزن داشت. دستنویس را به آقاى پلتون دادم و او نشست و صفحات را ورق زد. بعد از حدود بیست دقیقه کتاب را بست و آن را روى میز گذاشت.
او گفت: "من این فلسفه را چاپ مى کنم و به شما پولى را که به یک نویسنده به شکل عرفى تعلق مى گیرد مى پردازم."
دنبال یک ماشین نویس فرستادیم و او قرارداد را تایپ کرد. درحالى که این کار انجام مى شد او پرسید: "فکر مى کنم مبلغى ھم به عنوان پیش پرداخت بخواھید. ھمین حالا چکى براى تان مى نویسم."
و من در جوابش گفتم: "ھر قدر مایلید بنویسید." "پانصد دلار خوب است؟"
"بله خوب است."
چند ماه بعد اولین بخش کتابم با عنوان "قانون موفقیت" در ھشت جلد منتشر شد. ماه ھاى بسیار خوبى براى من بودند زیرا توانستم بار دیگر به جنبه ھاى مثبت مسایل توجه کنم. صميمانه امیدوارم کسانى که این حکایت را مى خوانند، به اندازه من وقت زیادى را صرف رسیدن به ذھنیت مثبت کنند.
آیا نیرویى نامرئى مرا ھدایت کرد؟ شخصا معتقدم نیرویى خارج از من مرا ھدایت کرد. فکر
 
بالا