mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
مى توانست مانند بسیارى از مردم به حکم تقدیر اعتراض کند. اما او این کار را نکرد.
وقتى او را ملاقات کردم وابسته به استفاده از سمعک بود، سمعکى که در مقایسه با سمعک ھاى امروزى بسیار اولیه و ابتدایى بود. وقتى مطمئن شدم که ذھن یکدیگر را درک مى کنیم از او پرسیدم آیا ناشنوایى خود را یک معلولیت بزرگ ارزیابى مى کند. او در جوابم گفت: "برعکس ناشنوایى تاکنون به من کمک ھاى زیاد کرده است. مانع از آن شده که به دنیایى از چرندیات مردم
گوش بدھم. ناشنوایى به من آموخته که از درون خود حرف بشنوم."
ھر کسى که خواھان آرامش ذھن است باید به این بخش آخر صحبت ادیسون توجه کند. آقاى ادیسون با بھره گرفتن از معلولیت خود توانست از نیروى ذھنى که در اختیار ھمگان است استفاده کند. او احساس مى کرد از درون خود چیزھایى مى شنود. صداى فراست بى انتھا. او از ھدایت دنیاى درون خود برخوردار بود.
ھر بدبیارى و سختى در خود بذرى به ھمان ندازه یا بیشتر از سودمندى دارد.
وقتى درباره شکست حرف مى زنید، شکست را به سمت خود سوق مى دھید. وقتى درباره موفقیت حرف مى زنید، موفقیت را جلب مى کنید. زمانى درباره بیش از ٠٠٠/ ٣٠ زن و مرد بررسى کردم تا از نظرات آنھا درباره شکست و ناکامى مطلع شوم. براى اکثریت آنھا یک بدبیارى و یک ناکامى در حکم شکست قطعى بود. جمعیت عظیمى وقتى کارى را شروع مى کردند، قبل از اینکه حتى شکست بخورند و ناکام شوند دست از کار مى کشیدند. این شرایط نبود که آنھا را شکست مى داد، این نگرش و برداشت آنھا بود که آنھا را مغلوب مى کرد.
آنها شکست ھا و ناکامى ھاى گذشته را یدک مى کشیدند. به جاى اینکه درھا را به روى شکست ھاى گذشته ببندند، در ھر فرصتى که پیدا مى کردند از این در عبور مى نمودند. بى جھت نیست که در این جماعت فورد و ادیسونى وجود خارجى نداشتند.
از سوى دیگر به یاد مردى به نام ارتور دسیو مى افتم که با استفاده از پس اندازى که از پدرش به او رسید به موفقیت شایان توجھى دست یافت. پدرش وقتى در کارش با موفقیتى مواجه نشد، ھمه رشته کار را به دست پسرش ارتور داد. کارشان تولید خانه ھاى کاروانى بود اما پدرش در این زمینه موفقیتى به دست نیاورد. حالا پدر کار و کاسبى را به پسرش واگذار کرد. ھر چند امیدى به این که موفقیتى به دست آید نداشت. اما دسیو در آن سن و سال که دوران بیست سالگى خود را مى گذراند چه مى توانست بکند؟ اغلب اشخاص در این موقعیت اموال و وسایل شان را نقد مى کردند و پى کار خود مى رفتند.
آقاى دسیو در گاراژى که کنار ایستگاه راه آھن بود اولین خانه کاروانى کوچک را که بررسى ھاى مختلف مورد نیاز بودنش را تأیید کرده بودند تهیه دید. بعد از آن توانست از روش ھاى جنرال موتورز در حرفه اى که تاکنون از آن استفاده نکرده بود استفاده نماید. او مرتب مدل ھا و الگوھاى
تولیدى اش را تغییر مى داد. توانست شبکه اى از فروشندگى ھا را ایجاد کند. او چھار خط تولید خانه ھاى کاروانى درست کرد که ھمگى با ھم رقابت مى کردند. فروش او در مدت چھار سال پانصد درصد افزایش یافت. او توانست از فعالیتى که تا ناکام ماندنش راه درازى باقى نمانده بود پنج بیلیون دلار کاسبى کند.
امروزه بسیارى از اقشار جامعه از آنھایى که به تازگى ازدواج کرده اند تا بازنشسته ھا خواھان این خانه ھاى کاروانى ھستند. و البته آقاى دسیو با علم به این مطلب براى ھر گروه از مشتریانش تولیدى ویژه دارد.
وقتى او را ملاقات کردم وابسته به استفاده از سمعک بود، سمعکى که در مقایسه با سمعک ھاى امروزى بسیار اولیه و ابتدایى بود. وقتى مطمئن شدم که ذھن یکدیگر را درک مى کنیم از او پرسیدم آیا ناشنوایى خود را یک معلولیت بزرگ ارزیابى مى کند. او در جوابم گفت: "برعکس ناشنوایى تاکنون به من کمک ھاى زیاد کرده است. مانع از آن شده که به دنیایى از چرندیات مردم
گوش بدھم. ناشنوایى به من آموخته که از درون خود حرف بشنوم."
ھر کسى که خواھان آرامش ذھن است باید به این بخش آخر صحبت ادیسون توجه کند. آقاى ادیسون با بھره گرفتن از معلولیت خود توانست از نیروى ذھنى که در اختیار ھمگان است استفاده کند. او احساس مى کرد از درون خود چیزھایى مى شنود. صداى فراست بى انتھا. او از ھدایت دنیاى درون خود برخوردار بود.
ھر بدبیارى و سختى در خود بذرى به ھمان ندازه یا بیشتر از سودمندى دارد.
وقتى درباره شکست حرف مى زنید، شکست را به سمت خود سوق مى دھید. وقتى درباره موفقیت حرف مى زنید، موفقیت را جلب مى کنید. زمانى درباره بیش از ٠٠٠/ ٣٠ زن و مرد بررسى کردم تا از نظرات آنھا درباره شکست و ناکامى مطلع شوم. براى اکثریت آنھا یک بدبیارى و یک ناکامى در حکم شکست قطعى بود. جمعیت عظیمى وقتى کارى را شروع مى کردند، قبل از اینکه حتى شکست بخورند و ناکام شوند دست از کار مى کشیدند. این شرایط نبود که آنھا را شکست مى داد، این نگرش و برداشت آنھا بود که آنھا را مغلوب مى کرد.
آنها شکست ھا و ناکامى ھاى گذشته را یدک مى کشیدند. به جاى اینکه درھا را به روى شکست ھاى گذشته ببندند، در ھر فرصتى که پیدا مى کردند از این در عبور مى نمودند. بى جھت نیست که در این جماعت فورد و ادیسونى وجود خارجى نداشتند.
از سوى دیگر به یاد مردى به نام ارتور دسیو مى افتم که با استفاده از پس اندازى که از پدرش به او رسید به موفقیت شایان توجھى دست یافت. پدرش وقتى در کارش با موفقیتى مواجه نشد، ھمه رشته کار را به دست پسرش ارتور داد. کارشان تولید خانه ھاى کاروانى بود اما پدرش در این زمینه موفقیتى به دست نیاورد. حالا پدر کار و کاسبى را به پسرش واگذار کرد. ھر چند امیدى به این که موفقیتى به دست آید نداشت. اما دسیو در آن سن و سال که دوران بیست سالگى خود را مى گذراند چه مى توانست بکند؟ اغلب اشخاص در این موقعیت اموال و وسایل شان را نقد مى کردند و پى کار خود مى رفتند.
آقاى دسیو در گاراژى که کنار ایستگاه راه آھن بود اولین خانه کاروانى کوچک را که بررسى ھاى مختلف مورد نیاز بودنش را تأیید کرده بودند تهیه دید. بعد از آن توانست از روش ھاى جنرال موتورز در حرفه اى که تاکنون از آن استفاده نکرده بود استفاده نماید. او مرتب مدل ھا و الگوھاى
تولیدى اش را تغییر مى داد. توانست شبکه اى از فروشندگى ھا را ایجاد کند. او چھار خط تولید خانه ھاى کاروانى درست کرد که ھمگى با ھم رقابت مى کردند. فروش او در مدت چھار سال پانصد درصد افزایش یافت. او توانست از فعالیتى که تا ناکام ماندنش راه درازى باقى نمانده بود پنج بیلیون دلار کاسبى کند.
امروزه بسیارى از اقشار جامعه از آنھایى که به تازگى ازدواج کرده اند تا بازنشسته ھا خواھان این خانه ھاى کاروانى ھستند. و البته آقاى دسیو با علم به این مطلب براى ھر گروه از مشتریانش تولیدى ویژه دارد.