mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
پوشش آموزشى قرار خواھند گرفت.
حال چه کسى آن قدر مدبر است و علم و اطلاع دارد که تشخیص دھد من از ھمکارى ده ساله با
کلمنت استون چه نصیبى برده ام و چه عاملى سبب شد که دست تقدیر ما دو نفر را در کنار ھم
قرار داد.
حکایت آرنولد ری*د
آرنولد ری*د یکى از بلند پایه ھاى بیمه است که حکایت زندگى او و را*ب*طه اش با علم موفقیت شخصى، شباھت به ماجراى کلمنت استون دارد. به جھات مختلف حکایت او در ارتباط با علم موفقیت شخصى چشمگیرتر از حکایت کلمنت استون است.
آقاى ری*د یک فروشنده بیمه عمر موفق بود. میزان فروش او را کمتر کسى مى توانست داشته باشد.
فروش آقاى ری*د با حدود یک میلیون دلار شروع شد و بعد به مراتب از این حد و اندازه فراتر
رفت. او در ارتباط با یک شرکت بيمه به رھبرى کسى کار مى کرد که از دوستان صمیمى اش بود.
متأسفانھ (یا خوشبختانه) آرنولد قراردادش را با شرکت مزبور به خوبى و به دقت نخوانده بود و
بعدھا او متوجه شد که براساس قراردادش نمى تواند با کسانى که دوران خرید بیمه اشان به سر
مى رسد تجدید قرارداد کند و حال آنکه تمام انگیزه او بستگى به این داشت که بتواند این کار را
بکند.
آرنولد وقتى از این موضوع باخبر شد چنان شوکه شد که به خانه رفت و در بستر دراز کشید. نه
غذا مى خورد و نه حاضر بود که با دوستانش ارتباط برقرار کند. پزشکانى که به عیادتش رفتند به این نتيجه رسیدند که اشکال جسمانى در او وجود ندارد. در واقع این جسم او نبود که بیمار بود، روح و روان او آزرده شده بود.
آرنولد به تدریج اما مطمئنا در حال مرگ بود. بیمارى او از گونه اى بود که ھیچ پزشکى نمى توانست او را درمان کند. پزشکان معالجش این را مى دانستند و صریحا اذعان کردند که ھیچ امیدى ندارند. بعد معجزه اى اتفاق افتاد. یکى از دوستان آرنولد که مدت ھا تحت آموزش ھاى من واقع شده بود. آرنولد را ملاقات کرد و جلدى از کتاب "بیندیشید و ثروتمند شوید" را به او داد. این کتاب را بخوان."
آرنولد کتاب را گرفت و آن را روى تختش کنار خودش انداخت و بدون اینکه کلمه اى حرف بزند
نگاھش را به نقطه دیگرى دوخت. چندین ساعت بعد کتاب را برداشت و نگاھى به آن انداخت. نکته اى در کتاب نظر او را جلب کرد و این سبب شد که او ھمه کتاب را بخواند. بعد کتاب را از نو و مجددا خواند. نیرویى در او زنده شد و او احساس کرد که مى تواند از شر نومیدى که مدتھا بر او غالب شده بود نجات پیدا کند.
از رختخواب بیرون آمد و به دوستانش که او را به عنوان یک فروشنده موفق بيمه عمر مى شناختند نامه ھایى نوشت و از آنھا دعوت کرد تا به اتفاق یک شرکت بيمه عمر با عنوان "شرکت بزرگ بیمه عمر مشترک المنافع" دایر کنند.
دوستانش به سرعت به پیشنھاد او روى خوش نشان دادند. ھمه این حوادث در زمانى اتفاق افتاد
که من با کلمنت استون کار مى کردم.
حالا که دوازده سال از آن تاریخ مى گذرد شرکت بزرگ بيمه عمر مشترک المنافع یکى از موفق ترین
حال چه کسى آن قدر مدبر است و علم و اطلاع دارد که تشخیص دھد من از ھمکارى ده ساله با
کلمنت استون چه نصیبى برده ام و چه عاملى سبب شد که دست تقدیر ما دو نفر را در کنار ھم
قرار داد.
حکایت آرنولد ری*د
آرنولد ری*د یکى از بلند پایه ھاى بیمه است که حکایت زندگى او و را*ب*طه اش با علم موفقیت شخصى، شباھت به ماجراى کلمنت استون دارد. به جھات مختلف حکایت او در ارتباط با علم موفقیت شخصى چشمگیرتر از حکایت کلمنت استون است.
آقاى ری*د یک فروشنده بیمه عمر موفق بود. میزان فروش او را کمتر کسى مى توانست داشته باشد.
فروش آقاى ری*د با حدود یک میلیون دلار شروع شد و بعد به مراتب از این حد و اندازه فراتر
رفت. او در ارتباط با یک شرکت بيمه به رھبرى کسى کار مى کرد که از دوستان صمیمى اش بود.
متأسفانھ (یا خوشبختانه) آرنولد قراردادش را با شرکت مزبور به خوبى و به دقت نخوانده بود و
بعدھا او متوجه شد که براساس قراردادش نمى تواند با کسانى که دوران خرید بیمه اشان به سر
مى رسد تجدید قرارداد کند و حال آنکه تمام انگیزه او بستگى به این داشت که بتواند این کار را
بکند.
آرنولد وقتى از این موضوع باخبر شد چنان شوکه شد که به خانه رفت و در بستر دراز کشید. نه
غذا مى خورد و نه حاضر بود که با دوستانش ارتباط برقرار کند. پزشکانى که به عیادتش رفتند به این نتيجه رسیدند که اشکال جسمانى در او وجود ندارد. در واقع این جسم او نبود که بیمار بود، روح و روان او آزرده شده بود.
آرنولد به تدریج اما مطمئنا در حال مرگ بود. بیمارى او از گونه اى بود که ھیچ پزشکى نمى توانست او را درمان کند. پزشکان معالجش این را مى دانستند و صریحا اذعان کردند که ھیچ امیدى ندارند. بعد معجزه اى اتفاق افتاد. یکى از دوستان آرنولد که مدت ھا تحت آموزش ھاى من واقع شده بود. آرنولد را ملاقات کرد و جلدى از کتاب "بیندیشید و ثروتمند شوید" را به او داد. این کتاب را بخوان."
آرنولد کتاب را گرفت و آن را روى تختش کنار خودش انداخت و بدون اینکه کلمه اى حرف بزند
نگاھش را به نقطه دیگرى دوخت. چندین ساعت بعد کتاب را برداشت و نگاھى به آن انداخت. نکته اى در کتاب نظر او را جلب کرد و این سبب شد که او ھمه کتاب را بخواند. بعد کتاب را از نو و مجددا خواند. نیرویى در او زنده شد و او احساس کرد که مى تواند از شر نومیدى که مدتھا بر او غالب شده بود نجات پیدا کند.
از رختخواب بیرون آمد و به دوستانش که او را به عنوان یک فروشنده موفق بيمه عمر مى شناختند نامه ھایى نوشت و از آنھا دعوت کرد تا به اتفاق یک شرکت بيمه عمر با عنوان "شرکت بزرگ بیمه عمر مشترک المنافع" دایر کنند.
دوستانش به سرعت به پیشنھاد او روى خوش نشان دادند. ھمه این حوادث در زمانى اتفاق افتاد
که من با کلمنت استون کار مى کردم.
حالا که دوازده سال از آن تاریخ مى گذرد شرکت بزرگ بيمه عمر مشترک المنافع یکى از موفق ترین