به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
پوشش آموزشى قرار خواھند گرفت.

حال چه کسى آن قدر مدبر است و علم و اطلاع دارد که تشخیص دھد من از ھمکارى ده ساله با
کلمنت استون چه نصیبى برده ام و چه عاملى سبب شد که دست تقدیر ما دو نفر را در کنار ھم
قرار داد.

حکایت آرنولد ری*د

آرنولد ری*د یکى از بلند پایه ھاى بیمه است که حکایت زندگى او و را*ب*طه اش با علم موفقیت شخصى، شباھت به ماجراى کلمنت استون دارد. به جھات مختلف حکایت او در ارتباط با علم موفقیت شخصى چشمگیرتر از حکایت کلمنت استون است.
آقاى ری*د یک فروشنده بیمه عمر موفق بود. میزان فروش او را کمتر کسى مى توانست داشته باشد.

فروش آقاى ری*د با حدود یک میلیون دلار شروع شد و بعد به مراتب از این حد و اندازه فراتر
رفت. او در ارتباط با یک شرکت بيمه به رھبرى کسى کار مى کرد که از دوستان صمیمى اش بود.
متأسفانھ (یا خوشبختانه) آرنولد قراردادش را با شرکت مزبور به خوبى و به دقت نخوانده بود و
بعدھا او متوجه شد که براساس قراردادش نمى تواند با کسانى که دوران خرید بیمه اشان به سر
مى رسد تجدید قرارداد کند و حال آنکه تمام انگیزه او بستگى به این داشت که بتواند این کار را
بکند.

آرنولد وقتى از این موضوع باخبر شد چنان شوکه شد که به خانه رفت و در بستر دراز کشید. نه
غذا مى خورد و نه حاضر بود که با دوستانش ارتباط برقرار کند. پزشکانى که به عیادتش رفتند به این نتيجه رسیدند که اشکال جسمانى در او وجود ندارد. در واقع این جسم او نبود که بیمار بود، روح و روان او آزرده شده بود.

آرنولد به تدریج اما مطمئنا در حال مرگ بود. بیمارى او از گونه اى بود که ھیچ پزشکى نمى توانست او را درمان کند. پزشکان معالجش این را مى دانستند و صریحا اذعان کردند که ھیچ امیدى ندارند. بعد معجزه اى اتفاق افتاد. یکى از دوستان آرنولد که مدت ھا تحت آموزش ھاى من واقع شده بود. آرنولد را ملاقات کرد و جلدى از کتاب "بیندیشید و ثروتمند شوید" را به او داد. این کتاب را بخوان."

آرنولد کتاب را گرفت و آن را روى تختش کنار خودش انداخت و بدون اینکه کلمه اى حرف بزند
نگاھش را به نقطه دیگرى دوخت. چندین ساعت بعد کتاب را برداشت و نگاھى به آن انداخت. نکته اى در کتاب نظر او را جلب کرد و این سبب شد که او ھمه کتاب را بخواند. بعد کتاب را از نو و مجددا خواند. نیرویى در او زنده شد و او احساس کرد که مى تواند از شر نومیدى که مدتھا بر او غالب شده بود نجات پیدا کند.

از رختخواب بیرون آمد و به دوستانش که او را به عنوان یک فروشنده موفق بيمه عمر مى شناختند نامه ھایى نوشت و از آنھا دعوت کرد تا به اتفاق یک شرکت بيمه عمر با عنوان "شرکت بزرگ بیمه عمر مشترک المنافع" دایر کنند.
دوستانش به سرعت به پیشنھاد او روى خوش نشان دادند. ھمه این حوادث در زمانى اتفاق افتاد
که من با کلمنت استون کار مى کردم.

حالا که دوازده سال از آن تاریخ مى گذرد شرکت بزرگ بيمه عمر مشترک المنافع یکى از موفق ترین
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
شرکت ھا در زمینه فعالیت خود است. در سال ١٩۶۶ ،دریافتى شرکت به نه میلیون دلار رسید و
حالا آرنولد ری*د در صدد است که در آینده نزدیک درآمد این شرکت را که به سرعت در حال رشد است به رقم یک میلیارد دلار در سال برساند.

این شرکت در حال حاضر در سرتاسر امریکا در حال دایر کردن کلاس ھاى آموزشى براى استخدام فروشندگان جدید است. ھر یک از شرکت کنندگان در دوره ھاى آموزشى قبل از ھر چیز یک جلد کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید را دریافت مى کنند. در ضمن متن خلاصه اى درباره آنچه بر آرنولد ری*د گذشته است در اختیار دانش پژوھان قرار مى گیرد. یک بار وقتى ملاقاتى میان من و آرنولد دست داد، او درحالى که کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید را
به ھمکارانش نشان مى داد گفت بدون این کتاب شرکت بیمه، ھرگز موقعیت برجسته امروز را پیدا نمى کرد."

این کوتاھ ترین و چشمگیرترین عبارتى بود که درباره اثرم شنیده بودم. ذھن موفقیت جو به سرعت و مؤثر عمل مى کند
در صدھا گفتگویى که با مردان موفق کردم متوجه شدم تا چه اندازه به موفقیت توجه دارند. بعضى از این اشخاص کاملاً تحصیل کرده بودند. بعضى دیگر، مثلاً ھنرى فورد درباره آموزش ھاى مدرسه اى علم و اطلاعى نداشتند. اما نه آموزش ھاى رسمى و نه نداشتن تحصیلات
عالى ھیچ کدام سببى نبودند که آنھا این گونه از اذھان خود استفاده کنند. ھوش فوق العاده و بیش از حد ھم در کار نبود.

بنابراین چه بوده که مى توانستند براى خو ھدف ھاى عالى در نظر بگیرند و از امکانات موجود براى دسترسى به ھدف ھایشان استفاده کنند؟ آنھا شعور موفقیت داشتند. ابتدا باید ذھن تان را بشناسید و بعد از آن به شعور موفقیت برسید. وقتى ھنرى فورد به ھنر تولید یک اتومبیل خوب و ارزان پى برد و بر آن مسلط گردید باز ھم از شعور موفقیت و موفقیت جویى
خود استفاده نمود. باید مطمئن مى شد که اتومبیل ھایش به خوبى توزیع مى شوند و در اقصى نقاط کشور به فروش مى رسند. براى رسیدن به این ھدف او به پول احتیاج داشت. نیازمند سرمایه بود.

بانکدارھا مایل بودند سرمایه لازم را در اختیار او قرار دھند اما او نمى خواست بھره ھاى وام از منابع بیرونى شرکت او را در اختیار خود بگیرد. ذھن به راستى مؤثر و کارآمد فورد به او نشان داد که حتى وقتى تشکیلات توزیعى خود را به کار مى اندازد به سرمایه لازم دست پیدا کند. قبل از ھر کار او اتومبیل ھاى خود را در اختیار فروشندگانى قرار داد که نمایندگى فورد را داشتند. بعد از آن او براى ھر نمایندگى سھمیه اى در نظر گرفت و گفت وقتى نمایندگى ھا اتومبیل ھا را تحویل مى گیرند، قبل از فروش آنھا باید رقمى به او بپردازند.

این برنامه سبب شد که نمایندگى ھا و توزیع کنندگان به یکى از شرکاى فورد تبدیل شوند. اما این تحول سببى نبود که کنترل فورد بر شرکت را از او بگیرد. فورد اینگونه توانست سرمایه ھاى مورد نیازش را تأمین کند. از سوى دیگر نمایندگى ھا انگیزه فراوانى پیدا کردند تا براى اتومبیل ھا مشترى پیدا کنند. این انگیزه در عمل به اندازه ھمان انگیزه اى بود که اگر براى خود کار مى کردند، از آن برخوردار مى شدند.

شنیده ام که این برنامه بعضى از توزیع کنندگان را با دشوارى روبه رو ساخت. اما من که با
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
برخى از توزیع کنندگان قبل از تولید اتومبیل مدل تى آشنایى داشتم و با توجه به آشنایى ھایى که در این زمان دارم با این نتيجه رسیده ام که اغلب نمایندگى ھاى فورد در موفقیت خود نقش به سزایى بازى کردند.

دو مکانیک دوچرخه به اسامى اورویل و ویلبر رایت اولین ھواپیماى موفق جھان را تولید کردند.
چه عاملى سبب شد که آنھا به این موفقیت بزرگ برسند؟ چه عاملى سبب شد که بر محدودیت ھا و موانع پیش روى پرواز فائق آیند و از آنچه غیرممکن به نظر مى رسید، ممکن بسازند؟ قبل از ھر کار آن دو توانستند ذھن خود را کنترل کنند و بعد از شعور درباره موفقیت استفاده نمودند

آیا دنیاى امروز متفاوت است؟ ممکن است در جزئیات تفاوت ھایى کرده باشد. امروزه بسیارى از پیشرفت ھاى تکنولوژى و کامپیوترھاى پیچیده وجود دارد که برادران رایت از آن اطلاع نداشتند. ھنرى فورد یا اندرو کارنگى تا توماس ادیسون ھم از اینھا بھره اى نداشتند. مرد جوانى به نام مرلین میکلسون، در سال ١٩۵۵ به شرایط به سرعت در حال تحول کامپیوتر نگاه کرد و به این نتيجه رسید که نیازى وجود دارد که باید پر شود. او در زیرزمین خانه اش شروع به ساختن وسایلى کرد تا در آن اطلاعات را ثبت و ذخیره کند .

اولین سرمایه گذارى او در ابزار و مواد بالغ بر ٢١ /٧ دلار شد. اولین کارمندان او دوستان و زنان خانه دار ھمسایه بودند. امروزه درحالى که آقاى میکلسون ھنوز به چھل سالگى نرسیده است رئیس شرکتى است که سالى شانزده بیلیون دلار فروش مى کند و او ٧۵ %سھام آن را ھم در اختیار دارد. قیمت سھام و اوراق بھادار این شرکت به چھل وھفت میلیون دلار بالغ مى شود.

آیا کسى که بارھا شکست خورده مى تواند به ذھنیت موفقیت برسد؟ وقتى ذھنتان را بشناسید و زندگى تان را تحقق بخشید مىتوانید شکست ھا و ناکامى ھاى گذشته را از ذھن خود بشویید، ھمان طور که مى توانید مطالب یک نوار ضبط شده را از روى آن پاک کنید و به جاى آن مطالب بسیار بھترى ضبط کنید.
بعضى ھا توانسته اند این کار را براى خود بکنند. بعضى دیگر به کمک احتیاج دارند. چه خوب به
یاد دارم مردى را که به او کمک کردم تا خودش را پیدا کند.

ھمان طور که براى تان توضیح داده ام او را به راه انداختم و چون دانست به کجا مى رود، بقيه کارھا را خودش انجام داد. او تازه از ارتش بیرون آمده بود و حال و روز خوبى نداشت. فکر مى کنم او ارتش را براى اینکه
به جایى پناه برده باشد انتخاب کرده بود اما سرانجام از ارتش بیرون آمد، لباس غیرنظامى پوشید و مترصد یافتن شغلى شد. فکر روزگار سختى که پشت سر گذاشته بود او را رنج مى داد. به سر و وضعش رسیدگى نمى کرد، ژنده پوش و گرسنه بود.

براى پیدا کردن کار به سراغ من آمد. در شروع صحبتش گفت: "تنھا چیزى که مى خواھم جایى
براى خوابیدن و غذاى کافى براى خوردن است." مکانى براى خوابیدن و غذایى براى خوردن، در دنیایى که سرشار از ثروت است. در جوابش گفتم: "چرا به غذا رضایت مى دھى، چرا نمى خواھى یک میلیونر بشوى." نگاه سرد و منجمدش را به روى من انداخت و گفت: "خواھش مى کنم با من شوخى نکنید."

"به تو قول مى دھم که دارم جدى صحبت مى کنم. ھر کسى داراى سرمایه اى از آن خود است و اگر بتواند از این توانمندى به درستى استفاده کند میلیونر مى شود."
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
آھى کشید و گفت: "منظورتان از سرمایه و توانمندى چیست. من در جیبم حتى یک سکه ده سنتى ندارم."

گفتم: "ذھنت را مثبت کن. این بزرگ ترین ثروتى است که مى توانى داشته باشى. روى این موضوع کار مى کنیم. حالا بگذار درباره مھارت ھایى که دارى حرف بزنیم. بنشین، این‌گونه بھتر حرف مى زنیم. در ارتش چه مى کردى؟"

او در ارتش آشپزى مى کرد. قبل از اینکه بھ ارتش برود فروشنده بود. دانستم آشپز بسیار خوبى است. اما مسلما فروشنده خوبى نبود. اما دست کم مطالبى درباره فروش مى دانست. در صحبت با او متوجه شدم که ھنوز به فروش علاقه دارد. اما ھرگز باور نداشت که مى تواند فروشنده خوبى
باشد. خاطرات ناکامى ھاى گذشته برایش یک مانع روانى درست کرده بود. باید به او کمک مى کردم تا این موانع را از ذھنش پاک کند و به جاى آنچه بوده، به آنچه مى تواند باشد توجه کند.

کمى با ھم صحبت کردیم. ذھنم کار مى کرد. اما روزگارى خود من ھم حال و روز او را داشتم، اما حالا این‌گونه نبودم. حالا من ذھنى داشتم که تنھا به موفقیت مى اندیشید. درحالى که فکر مى کردم به ذھنم رسید که اخیرا وسایل آشپزى بسیار جدیدى ساخته اند که خانم ھاى خانه دار مى توانند از آن به خوبى و راحتى استفاده کنند. این مرد ضمن آن‌که خود یک آشپز خوب بود از فروشندگى ھم اطلاع داشت. در واقع در او ترکیب مناسبى وجود داشت.

گفتم: "فرض کنیم تو نماینده شرکتى باشى که یک ظرف آشپزى آلومینیومى خوب تولید مى کند. این وسيله مزایاى بسیار زیادى دارد. اگر کارش را ببینید فروشش آسان مى شود. ھر زن خانه دارى دوست دارد غذاھاى خوب بپزد و ھمسایگانش را براى خوردن دست پختش دعوت کند. من مطمئنم اگر این خانم بیست خانم دیگر را دعوت کند، دست کم نیمى از آنھا خواھان این وسایل جدید
مى شوند. آنھا ھم ھمین کار را مى کنند و فروش مى تواند شکل ادامه دار پیدا کند.
دوست سربازم جواب داد: "به نظر مى رسد کار جالبى باشد. اما کجا مى توانم بخوابم؟ کجا مى توانم غذا بخورم؟" از کجا مى توانم چند پیراھن تمیز و خوب گیر بیاورم؟ و از ھمه اینھا مھم تر از کجا مى توانم اعتبارى بدست آورم تا کارم را شروع کنم؟"

اینھا نمونۀ سؤالات براى کسى است که ھنوز ذھنش را شناسایى نکرده است و از قدرت آن بى اطلاع است. در نتيجه به جاى اینکه به ھدف فکر کند به موانع و مشکلات مى اندیشد. گفتم: "ذھنیت سالمى پیدا کن. یا آنچه را که مى خواھى پیدا مى کنى و یا راھى پیدا مى کنى که بدون آنھا ھم بتوانى به ھدفت برسى. وقتى ذھنت بتواند ھدفى را تصویر کند، مى توانى به آن ھدف برسى. حالا بھتر است موضوعات دیگر را رھا کنیم و به ذھنیت تو بپردازیم."

در واقع این مرد جوان آمادگى آن را داشت که به حالت ذھنى مثبت برسد. اما منتظر ماندم تا از این حیث مطمئن شوم. بعد از آن جایى به او در منزلم دادم و ترتیبى دادم که بتواند غذاى مناسب بخورد و لباس ھاى مناسب بپوشد. در اولین ھفته کارش توانست یکصد دلار درآمد به دست آورد. در ھفته دوم درآمدش به دو برابر افزایش یافت. دیرى نگذشت که او به آموزش زنان و مردان دیگرى ھمت گماشت و مدیریت بر
کار آنھا را برعھده گرفت.

پس از چھار سال، مرد جوانى که روزگارى گرسنه بود و روحیه اى ویران شده داشت، دارایى اش از حد چھار میلیون دلار گذشت.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
وقتى زنگ ھاى بھشت با مسرت به صدا در مى آیند.

وقتى کسى ذھنش را مى یابد و آن را با شعور موفقیت سرشار مى کند و یا وقتى شخص دیگرى به او کمک مى کند تا این کار را انجام بدھد، به نظرم مى رسد که زنگ ھاى بھشت با شادى و مسرت به صدا در مى آیند. و به اطلاع ھمگان مى رسانند این ھم انسان دیگرى که خود را از شر تخیلات و تصورات ھراس انگیز نجات داده است.

حالا متوجه مى شوید که چرا من در شروع این کتاب گفتم بر ذھن خود مسلط شوید، زندگى خود را تحقق بخشید و خویشتن واقعى خود را که محدودیتى نمى شناسد پیدا کنید. وقتى این کار را مى کنید به ثروتى دست پیدا مى کنید که ھر اندازه بخواھید مى توانید رقمش را تعیین کنید.
بار دیگر به این فکر کنید براى ایجاد یک ملت مستقل چه مى توانید بکنید. به ھند باستانى بیندیشید که نسل ھاى متمادى تحت سیطره حکومت انگلیس به سر برد.
به مھاتما گاندى بیندیشید، مردى که
پول نداشت، ارتش در اختیار نداشت، خانه اى از آن خود نداشت، حتى شلوار نداشت. اما به جاى ھمه اینھا ثروتى داشت که از تمام امپراطورى بریتانیا بزرگ تر بود. او توانایى آن را داشت که بر ذھنش مسلط شود و آن را به جھتى که دلش مى خواھد ھدایت کند. او تصمیم گرفت که ھند را آزاد کند. و آن قدر زندگى کرد که تحقق یافتن این ھدفش را شاھد شد.

به لطف مھاتما گاندى "علم موفقیت شخصى" من میلیون ھا ھوادار در ھند دارد. ھدف شما ھر چه باشد، پول باشد یا سعادت دیگران و یا ترکیبى از این دو، بدانید چیزى در فراسوى قدرت ذھنى که خودش را مى شناسد و به توانمندى ھایش اعتقاد دارد وجود ندارد. دفاع ھاى معنوى در قلعه ذھن شما من به عمد از کلمه "دفاع ھا" استفاده مى کنم تا توجه شما را به معانى مختلف آن جلب کرده باشم. ذھنى که حالت تدافعى دارد، ذھن باز نیست. بیشتر مى توان گفت که ذھن ھراسیده است. پر از عذر و بھانه است و بعید است کسى با این ذھنیت بتواند در زندگیش موفق شود.

در مبحث دفاع ھاى معنوى من به آنچه منفى است کارى ندارم. به جاى آن به زمینه ھایى اشاره دارم که شخص مى تواند از آن عقب بنشیند و در نتيجه بیشتر خودش شود.ھر انسان موفقى را که مى شناسم به شکلى این دفاع ھاى معنوى را به دور خود کشیده است. اجازه بدھید به طرز کار این شرایط اشاره اى داشته باشم.

فرض کنید که ذھن شما حالت یک قلعه دوران وسطى داشته باشد. در مرکز این قلعه برجى وجود دارد. وقتى از این برج خارج مى شوید به دیوارى مى رسید که آن قدرھا ھم وحشتناک نیست. بعد به دیوارى مى رسید که اولین خط دفاعى است. کسى که به قلعه نزدیک مى شود ابتدا باید از دیوار بیرونى عبور کند. این دیوار دفاع معنوى ذھن شما لزوما نباید ارتفاع چندانى داشته باشد. ھر کس که عذر بر حقى براى ورود به ذھن شما را داشته باشد مى تواند از این دیوار بالا برود. اما اگر عذر بر حقى نداشته باشد این دیوار او را مأیوس مى کند.

وقتى چنین دیوارى را برپا مى کنید دیگران از وجود آن مطلع مى شوند و شما از خود حمایت ارزشمندى مى کنید.
کسى که از اولین خط دفاعى مى گذرد حالا با خط دفاعى دوم روبه رو مى گردد. از این دیوار در
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
مواقع خاص استفاده مى کنید. وقتى ذھن شما این دیوار را برپا مى کند ھیچ کس نمى تواند از آن بالا برود مگر آن‌که با شما وجوه مشترک فراوان داشته باشد و یا چیز ارزشمندى داشته باشد که بخواھد آن را با شما سھیم گردد.

درونى ترین حفاظ قلعه از ھمه حفاظ ھا مھم تر است. حفاظ کوچکى است. تنھا به اندازه‌اى است که مى تواند شما را احاطه کند. اما وقتى ذھن شما به درون آن مى خزد، از نفوذھاى بیرونى فاصله مى گیرد.

در مورد خودم بگویم که تنھا پروردگار عالم مى تواند به این درونى ترین قلعه معنوى نفوذ کند. شما ھم این قلعه خود را بیابید تا از قدرت فراوانى برخوردار گردید. اینجا مکانى است که مى توانید درونى ترین اندیشه ھاى خود را بیابید که تحت تأثیر نفوذھاى بیرونى قرار نمى گیرد. تا زمانى که این قلعه را پیدا نکنید نمى توانید آنھا را بشناسید. اینجا مکانى است که مى توانید به
جستجوى ارزش ھاى یک مسئله بروید و به راه حلى دست پیدا کنید که در غیر این صورت نمى توانید از آن آگاھى پیدا کنید.

اینجا به خصوص سکانى است که ذھن به طور کامل در اختیار شما کارھایى را که مى توان انجام داد مشخص مى کند. وقتى از پناھگاه خود بیرون مى آیید مى دانید که این کار انجام مى گیرد و انجام دھنده آن ھم شما ھستید. در شروع ممکن است احساس کنید لازم است که به طور فیزیکى از دنیا عقب نشینى کنید و به اتاق ساکتى بروید، به مکانى دور از کار و حرفه و کسانى که شما را مى شناسند بروید. اما وقتى چندین نوبت به این قلعه درون خود پناه مى برید، متوجه مى شوید که حتى در دل جمعیت و درحالى که اطرافیان در حال صحبت ھستند مى توانید چند ثانیه اى به این مکان امن بروید و از توانمندى آنھا براى رسیدن به موفقیت استفاده کنید.

نکات مھم فصل ١:
ھرگز گمان نکنید از ابزار لازم براى رسیدن به موفقیت بى بھره ھستید.
کسى که در زندگى موفق مى شود باید بداند که به کجا مى رود، باید بر ذھن خود مسلط باشد و با تمام وجود بداند که مى تواند موفق گردد. با علم به این موضوع مى تواند راه ورود را به روى نفوذھایى که مى خواھند او را مأیوس کنند ببندد.

مى توان حتى کسى را که بالقوه بزه کار است به سمت یک زندگى صادقانه و موفق ھدایت نمود. کافى است به او نشان دھید که از توانمندى ھاى مطلوب
برخوردار است.

ناملایمات و بدبیارى؟ چیزى به این اسم وجود ندارد. زندگى اغلب با سختى ھایى روبرو مى شود. گاه مأیوس مى شویم اما ذھنى که خودش را بشناسد سرشار از شعور موفقیت مى شود و این چیزى است که ھرگز از دست نمى رود. مى توانید براى دستیابى به ھدف ھاى خود زمان مشخصى را در نظر بگیرید. حتى یک جنگ جھانى غیرقابل پیش بینى نتوانست آن قدر بزرگ باشد که روى روش موفقیت شخصى تأثیر نامطلوب برجاى
بگذارد.

ذھن موفقیت جو به سرعت و به طور مؤثر عمل مى کند. وقتى ذھن شما به شعور موفقیت تجھیز مى شود به سطحى از کارآیى ذھنى مى رسید که بستگى به تحصیلات رسمى و آکادمیک ندارد. وقتى
بتوانید ھدف مورد نظر را پیش روى خود ببینید، مى توانید راه ھایى براى رسیدن به ھدف پیدا کنید.

آیا مى توان شعور موفقیت را به ذھن ھاى دیگر تزریق کرد؟ حتى مأیوس ترین و شکست خورده ترین
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
انسان ھا مى توانند به موفقیت برسند. باور کردن موفقیت به جاى باور کردن موانع سد راه موفقیت مى تواند از ذھنى به ذھن دیگر امتداد یابد تا میلیون ھا نفر داراى ھدف مشترکى بشوند.


دفاع ھاى معنوى در محدوده قلعه ذھن شما.

مى توانید در ذھن خود سه دیوار معنوى بنا کنید که از سنگ ھم مستحکم تر باشد. در محدوده این دیوارھا ذھن شما مى تواند خودش را بشناسد و خودش باشد.
مى توانید در برابر نفوذھاى منفى ناخواسته مقاومت کنید و از آنھا مصون بمانید. در محدوده درونى ترین دیوار خود ھمیشه ابزارى در اختیار دارید تا روحیه و روان خود را شاداب کنید و بر اعتماد و ایمان تان بیفزایند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
٢ .درھا را به روى گذشته ھا ببندید

ھرگاه با یک بدبیارى مواجه مى شوید آن را به گذشته ھا نسبت بدھید. به موفقیت ھاى آتى بیندیشید.
اغلب به این نتیجه مى رسید که اشتباھات مربوط به گذشته اغلب آینده شما را سرشار مى کند. ثروت و آرامش ذھن شما به شدت با یکدیگر در ارتباط ھستند. حتى در پایین ترین سطوح شغلى موفقیت
شما بستگى به ذھنیت شما دارد. به کارتان ارزشى بیفزایید تا نیروھایى را در خود به حرکت در آورید تا مفاھیم ذھن شما تبدیل به واقعیات زندگى شود.

وقتى ھنوز در وایز کاونتى، ویرجینیا جوان فقیرى بودم بیست و پنج سنت دادم و یک بلیط بخت آزمایى خریدم. جایزه اش یک اسب بود. من برنده شدم. در آن روزگار اسب براى یک خانواده کشاورز بسیار ارزشمند بود و ھمگان معتقد بودند که اسب بسیار خوبى نصیب من شده است. با غرور افتخار سوار اسب شدم. چقدر خوش شانس بودم. آیا به راستى اینگونه بود؟ پس از آنکه اسبم را در طویله گذاشتم به او بلوط، ذرت و یونجه دادم.

در ھمان شب او از طویله بیرون آمد، به سمت رودخانه رفت تا آب بنوشد. آن قدر آب نوشید که شکمش باد کرد و مرد. پنج دلار برایم ھزینه برداشت تا او را دفن کردم. این ھم از بخت خوش من.

با این حال چه کسى از مزایاى گذشته خبر دارد. سال ھا بعد در موقعیتى قرار گرفتم تا به گذشته ھا نگاه کنم. به این نتیجه رسیدم که آن حادثه براى من فایده فراوان داشته است. از آن به بعد ھرگز تن به ریسک ندادم تا در ق.مارى شرکت کنم. مطمئنا در ھزینه اسب ھاى پر تعدادى صرفه جویى کردم و از آرامش ذھن ھم برخوردار گردیدم .

اکنون اجازه بدھید درباره حادثه جدى ترى حرف بزنم که به قیمت زندگى یک انسان تمام شد، زندگى خود را تھدید کرد و مانع از آن شد که بتوانم از یک فرصت مطلوب و مناسب بھره
بگیرم. در آن زمان اولین پیش نویس کتاب علم موفقیت شخصى را در ھشت جلد تمام کرده بودم. به یک ناشر احتیاج داشتم. آقاى دون میلت ناشر کانتون دیلى نیوز اوھایو شریک و مدیر برنامه تجارى من شد. توانستیم آلبرت گرى، مدیرعامل شوراى شرکت فولاد ایالات متحده را متقاعد کنیم که پول مورد نیاز براى چاپ اول کتاب را بپردازد. از آن گذشته گرى موافقت کرد که سرى کامل کتاب ھا را براى ھمه افراد کلیدى که در آن شرکت کار مى کردند خریدارى کند. قرارداد ھنوز امضاء نشده بود اما من در عرش سیر مى کردم.

در این زمان آقاى میلت از روزنامه اش براى افشاگرى درباره پیمان نامقدس میان قاچاقچى ھا و پلیس شھر استفاده مى کرد. سه روز قبل از اینکه قرار بود ما با آقاى گرى ملاقات کنیم یکى از
اعضاى نیروى پلیس و یک گانگستر دون میلت را به قتل رساندند. از آنجایى که من شریک دون میلت بودم دسته تبھکار معتقد بود که من ھم در این افشاگرى نقشى بازى کرده ام. تصمیم به قتل من گرفتند که توانستم جان سالم به در ببرم. مدت یک سال پنھان شدم.

سرانجام قاتلین دستگیر و به زندان ابد محکوم شدند. اما در ھمین مدت آقاى گرى فوت کرد. تمام برنامه ھایم به ھم ریخت. درحالى که زندگى در خفا داشتم وقت گرانبھایى را از دست دادم و ناشرى ھم نداشتم. به ھمانجایى
که شروع کرده بودم برگشتم و شاید بھتر است بگویم از آنجایى که شروع کرده بودم ھم عقب تر
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
رفتم.
از نو شروع کردم و ناشرى براى نوشته ھایم پیدا کردم. این ھم براى خود حکایتى دارد اما
موضوعى نیست که بخواھم به آن بپردازم.
بعدھا فھمیدم اگر آقاى گرى حامى مالى من شده بود و اگر کتاب علم موفقیت شخصى طبق برنامه قبلى در شرکت فولاد ایالات متحده توزیع شده بود، من براى ھمیشه به عنوان ابزار دست سازمان ھاى بزرگ تجارى رقم مى خوردم.

ھمه به کتاب علم موفقیت شخصى با سوءظن نگاه مى کردند و بسیارى از کسانى که حالا از این کتاب استفاده مى کنند آن را نمى خواندند.
ھر بدبیارى و ھر سختى در خود بذرى به ھمان اندازه یا بیشتر از سودمندى به ھمراه دارد
آیا مى توانید این عبارت را به خاطر بسپارید. آن را روى کارتى بنویسید. کارت را در جیب تان
بگذارید و ھمه روزه آن را بخوانید. در این عبارت چیزى است که شما را به آرامش ذھن مى رساند.

بگذارید که این مفھوم در آگاھى شما جاى بگیرد. ھر بد بیارى و ھر سختى در خود بذرى به ھمان اندازه یا بزرگ تر از سودمندى به ھمراه دارد.
بنابراین مى توانید و درست ھم ھمین است که درھا را به روى گذشته خود ببندید. اجازه ندھید
ناملایمات و بدبیارى ھاى گذشته روى زمان حال شما تأثیر نامساعد بگذارند. شما دنبال آرامش ذھن مى گردید. نه راه رسیدن به ثروت و نه راه رسیدن به آرامش خاطر، ھیچ کدام از گورستان تجربیات ناخوشایند گذشته عبور نمى کنند.

وقتى به آرامش ذھن مى رسید، ذھن شما به طور خودکار مانع از آن مى شود که واکنش ھاى منفى که براى رفاه و حال خوش شما مفید نیستند به ذھن تان خطور کنند. سعى کنید بر ذھن خود و بر ھمه کارھایى که مى تواند براى شما بکند مسلط شوید. از نفوذھاى ذھنى منفى اجتناب کنید. اجازه ندھید تأسف به حال گذشته آفتاب را از زندگى شما دریغ کند.
زمان معجزه گر عظیمى است .

درھا را به روى تجربه ھاى زشت و ناخوشایند ببندید. به نومیدى ھا، بدبیارى ھا و ناراحتیهای گذشته توجه نکنید تا جادوگر بزرگ، یعنى زمان، اندوه ھا و اشتباھات شما را به پاداش، موفقیت و سعادت تبدیل سازد.

نات ھمسون، مھاجر نروژى در ھر کارى که در این کشور کرد ناکام ماند. او در اوج ناامیدى تصمیم گرفت ماجراى تلاش ھایش را به رشته تحریر درآورد. کتاب او که نامش را گرسنگى گذاشت جایزه ادبى نوبل را از آن خود ساخت. تجارب ناخوشایند و وحشتناک ھمسون در واقع او
را به شھرت و ثروت رساند.

ھرى ترومن در حرفه فروشندگى لوازم خیاطى با شکست مواجه شد. اگر او خود را یک شکست خورده ارزیابى کرده بود نمى توانست قدم در مسیرى بگذارد که او را رئیس جمھور امریکا
کرد.

نمونه دیگرى ھم داریم که مغازه دارى کردند و شکست خوردند.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
او به کار مھندسى پرداخت و ناکام ماند. کلانتر اموالش را فروخت تا بدھى ھایش پرداخت شوند.او براى جنگ با سرخپوستان به جمعى از سربازان پیوست. به مقام سروانى رسید اما نتيجه کارش به قدرى ضعیف بود که درجه او را گرفتند و از نیروى نظامى اخراجش کردند.

عاشق دخترى شد و خواست با او ازدواج کند. اما دختر محبوبش مرد و او را در اندوھى بزرگ تنھا گذاشت.
بعد درس حقوق خواند. وکیل شد اما موفقیت چندانى به دست نیاورد. وارد سیاست شد و شکست خورد.
آیا شگفت انگیز است که آبراھام لینکلن سرانجام رئیس جمھور امریکا شد؟ به لحاظى بله شگفت انگیز است. او مى توانست بگذارد تا نومیدى بر تمام وجودش غلبه کند. این کارى است که خیلى ھا مى کنند. این ھا زندانیان گذشته ھا ھستند ھرگز نمى توانند خود را از غل و زنجیر برھانند و
شکست را پشت سر بگذارند.اما او این کار را نکرد. او ناکامى ھا را پشت سر رھا کرد و این کارى است که ھمه مى توانند بکنند.
مردى که به مقام ریاست جمھورى رسید در آتش زندگى گداخته شد، در غیر این صورت
نمى توانست به موفقیت برسد، نمى توانست کارى را که کرد انجام بدھد.

نمى توانید از ھمه برنامه ھاى عظیم زندگى خود آگاه با شید اما مى توانید اندوه ھا و ناراحتى ھا را پشت سر بگذارید. مى توانید ھر شکست و ناکامى را سکویى براى پرش و تجربه کردن چیزھاى نو و بدیع در نظر بگیرید.
بدانید که زندگى ترکیبى بى نھایت از شرایط و تجربیات مختلف دارد.
آیا تاکنون در عشق ناکام شده اید؟ دلتان مى شکند. نمى توانید شادى ھا و لذت ھاى دنیا را ببینید و احساس کنید. ممکن است به ذھن تان برسد که با خوردن قرص خواب زیاد به زندگى خود پایان بدھید. اما آیا در تمام این دنیا زن یا مرد دیگرى نیست که جاى عشق از دست رفته را پر کند؟ اتفاقى بود که براى خود من افتاد. شرایط مختلفى در کار شدند تا من به ھمسر مورد نظرم برسم. وقتى الین زنى که عاشق او شده بودم رفت و با مرد دیگرى ازدواج کرد احساس کردم که دنیا به انتھا رسیده است. پنج سال بعد، مردى که با او ازدواج کرده بود خودکشى کرد. با زنش ناسازگارى فراوان داشت. راستى اگر من با آن زن ازدواج کرده بودم، چه عاقبتى پیدا مى کردم. ھر بدبیارى و سختى در خود بذرى به ھمان اندازه یا بیشتر از سودمندى به ھمراه دارد.
به خاطر داشته باشید در آنچه در نظر بقیه مردم دنیا مى تواند یک معلولیت باشد مى توانید سود و فایده جستجو کنید.

قبلاً به این نکته اشاره کردم که توماس ادیسون تحصیلات رسمى اندکى داشت. کلمنت استون مرد موفق دنیاى بيمه را از دبیرستان اخراج کرده بودند. بسیارى از مردان موفق به رغم عدم موفقیت در تحصیلات کتابى به موفقیت ھاى بزرگ دست یافته اند. نبود و نداشتن تحصیلات آکادمیک ھمیشه و در ھر حال یک معلولیت نیست. بستگى به این دارد که چه کسى با آن روبه رو مى شود. اما درباره ناشنوایى ادیسون چه مى گویند. به راستى که شنوایى بسیار ضعیف ادیسون به حدى بود
که مى توان او را یک معلول نامید. اما بار دیگر بستگى به آدم دارد. ادیسون در کودکى در قطار ما آب نبات مى فروخت تا اینکه روزى مردى درحالى که گوش او را گرفته بود او و ھمه آب نبات ھایش را از زمین بلند کرد. ادیسون شنوایى خود را از دست داد. ادیسون مى توانست ھمه عمر خود را به سوگ این رفتار ظالمانه که او را معلول کرده بود بگذراند.
 
بالا