به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
چگونه متوجه شدم


در فراسوى آن پرده که انسان مى تواند به کمک حواس پنج گانه اش نفوذ کند، دوستانى دارم که گھگاه با من تماس مى گیرند و ارتباط برقرار مى سازند. شبى از شب ھا در زمان جنگ اول جھانى که در شرف بازنشسته شدن بودم احساس کردم دلم مى خواھد پشت ماشین تحریرم بنشینم و مطلبى بنویسم. در آن زمان یکى از مشاوران محرمانه وودرو ویلسون بودم. مسایل مھمى درباره کشور و جھان به ذھنم خطور کرده بود. با این حال وقتى کاغذ را در ماشین تحریر جاى دادم و انگشتانم را روى تکه ھاى حروف گذاشتم، تنھا چھار کلمه با ذھنم خطور کرد و آن چھار کلمه این بود: "در نھایت چیزى مھم نیست."

نمى دانم چگونه آن‌چه را که بر من گذشت توضیح بدھم. از این جھت تلاشى براى توضیح دادن نمى کنم. شاید یک اتفاق بود و شاید ھم نبود. به ھر تقدیر کمى دیرتر با ھمان ماشین تحریر پیامى را تدارک دیدم که وودرو ویلسون آن را به رشته تحریر در آورد. اگر آن پیام در آن زمان در اختیار عموم قرار مى گرفت تمام جریان جنگ
اول جھانى را تغییر مى داد. مطمئنا به نظر مى رسید که پیام مھمى است.سه روز بعد از آنکه آتش بس موقت امضاء شد، به روزنامه اى که برایم فرستاده بودند نگاھى انداختم. در صفحه اول مفاد آن پیام را درج کرده بودند. آیا مھم بود؟ با گذشت سه روز ھمه اھمیتش را از دست داده بود. بار دیگر به این ذھنیت رسیدم که در نھایت چیزى مھم نیست. زمانى گذشت. وودرو ویلسون مقام ھدایت کننده جامعه ملل شد. او معتقد بود که آینده تمدن بشرى بستگى به تأیید و مصوبه سناى ایالات متحده دارد. سنا تأیید نکرد آقاى ویلسون بسترى شد. دکترھا ھر چه کردند حالش بھتر نشد. ما که به او نزدیک بودیم مى دانستیم که او از شدت دلشکستگى و یأس و نومیدى دارد جانش را از دست مى دھد. بر سر بالینش رفتم. او نگاھى در چشمان نومید من انداخت و گفت: "آنھایى که در کپیتول ھیل ھستند مرا کشته اند."

نه او و نه من در آن زمان نمى توانستیم بگوییم که دنیا براى جامعه ملل آمادگى ندارد. اما فکرى به ذھنم رسید که مى توانست روحیه بخش باشد و بعد معلوم شد بھترین کلماتى بودند که مى توانستم زده
باشم. به او گفتم: "آقاى رئیس جمھور در نھایت چیزى مھم نیست." ویلسون نگاھى با تعجب به من انداخت و گفت: "البته که ھمین طور است." شاید به او کمک کردم تا در آرامش بیشترى فوت کند. این عبارت از آن زمان به بعد با من باقى مانده است و من فکر مى کنم مخترع آن من نیستم. این کلام را نیروھاى ناشناخته اى به ذھنم خطور دادند که مى خواستند در آن مقطع زندگى از آن اطلاعى داشته باشم.مھم وجود خارجى ندارد، چرا ھراس را به دل خود راه بدھیم؟

اغلب در زندگى به مردان و زنانى برخورد مى کنم که نگرانند و از چیزى مى ترسند، اینھا انگار روى طول موجى قرار دارند که ترس از یک فضیلت مى داند. اما ترس ابدا موضوع قابل توجھى نیست.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
البته، براى عقاید عمومى و عقاید دیگران ارزش فراوانى قایل ھستیم. ما در بسیارى از مواقع، راحتى و آسایش دیگران را مقدم بر راحتى و آسایش خود در نظر مى گیریم. اما این ھراس نیست. این ھمکارى و تعاون است. این نشانه تمدن است.

زمانى کتابى دیدم با این عنوان که "ھر طور دلم بخواند مى نویسم" ھرگز فرصتى دست نداد که آن
کتاب را بخوانم. اما امیدوارم این کتاب به واقع و به درستى این عنوان را یدک بکشد. ھر مردى که جرأت کند آن طور که دوست دارد بنویسد قدمى بزرگ در مسیر آرامش ذھن برداشته است. این را ھم من به روش آزمایش و خطا آموختم. زمانى بود که جمع کثیرى از نوشته ھاى من انتقاد مى کردند. بعد فھمیدم در صورتى نوشته ھایم را جمعى مى پسندند که مطابق میل و خواسته و
تعصبات آنھا باشد. اگر قرار باشد این‌گونه بنویسم نوشته ھایم چه لطفى مى توانند داشته باشند؟ اما حالا، ھر طور که دوست دارم مى نویسم. به دیگران ھم اجازه مى دھم ھر طور که دلشان مى خواھد قضاوت کنند. شاید شما ھم متوجه این مطلب شده باشید.


آیا آلبرت ھیوبارد را به خاطر دارید؟

گاه مردان بزرگى به این دنیا مى آیند، زندگى مى کنند و از این دنیا مى روند بدون اینکه کسى به عظمت آنھا پى ببرد. البرت ھیوبارد یکى از این افراد بود. او در شھر کوچک خود در ایالت نیویورک آن طور که دلش مى خواست مطلب مى نوشت. او در دنیا سر و صداى بزرگى به راه انداخت. یکى از نوشته ھاى بزرگ و مھم او "پیامى براى گارسیا" بود. اما براى اینکه کتاب ھایش را مى خواندید باید به بخش کتاب ھاى دست دوم مراجعه مى کردید. او کسى بود که بدون توجه به اینکه دیگران درباره اش چه مى گفتند و چه نظر داشتند زندگى خودش را مى کرد. او به من گفت ترجیح مى دھد که خودش باشد اما براى راضى کردن انبوه مردم قلم فرسایى نکند.

در اوایل دوران نویسندگى اش ناشرین کتاب ھایش را مى خواندند و مى گفتند بسیار پیشرفته تر از خواسته ھاى مردم در حال حاضر است. او که دید ناشران حاضر به چاپ کتاب ھایش نیستند تصمیم گرفت که خود یک ناشر بشود. او در کار نشر به قدرى پیشرفت کرد که یک بار ھشتصد کارمند داشت تا کتاب ھایش را به چاپ برسانند.

ھیوبارد به مراتب از یک نویسنده موفق تر بود. او یک ناشر به تمام معنا موفق بود. او ثروتمند شد. او به مراتب به ثروت بیشترى که به آن احتیاج داشت دست یافت او برخلاف بسیارى از ثروتمندان ثابت کرد انسانى مفید و به درد بخور است. نه ھیوبارد و نه امرسون ھیچ کدام نیازى به این نداشتند که کسى به آنھا بگوید در نھایت ھیچ چیزى مھم نیست. با این حال این اشخاص برخلاف بسیارى از مردان دیگر فکر نکردند کارى که مى کنند مھم ترین کار جھان است.


از طبیعت راھنمایى بگیرید
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
دائمى ترین خصیصه در عالم ھستى کدام است؟ تغییر است. تغییر ھمیشگى و ازلى. طبیعت پیوسته در حال ساختن، متکامل کردن، از میان برداشتن، دوباره ساختن و حرکتى وقفه ناپذیر به سوى سرنوشتى نامعلوم و ناشناخته براى انسان ھاست.

ھوس ھاى بین نوع آدم براى طبیعت معنا و مفھومى ندارد. زمان براى طبیعت بى مفھوم است. طبیعت تا بخواھید فضا و تنعم دارد و مطمئنا براى طبیعت مھم نیست که انسان گھگاه به رمز و رازى پى مى برد. از این رمز و رازھا فراوان یافت مى شود.

طبیعت تولد و مرگ انسان ھا را متعادل مى سازد، به طورى که مى توانیم به زندگى خود تداوم بخشیم و نژادمان ادامه دار شود. براى ھمیشه؟ این براى طبیعت مھم نیست اگر قوانین طبیعت از گونه اى باشند که قرار باشد انسان از عالم ھستى محو شود. اگر قوانین طبیعت از گونه اى باشد که روزى زمین و ماه وجود خارجى نداشته باشند، اگر قرار باشد روزى منظومه شمسى از بین برود، این قانون طبیعت است و از میان رفتن نیست. اگر قرار باشد که انسان خود سیاره اش را نابود کند، طبیعت این کره خاکى را با تمام ویژگى ھایش و نیروى جاذبه اش که زمانى پر از انسان و گیاه و
حیوان بود، حفظ خواھد کرد.

در نھایت چیزى براى طبیعت مھم نیست
اینگونه به موضوع فکر کنید تا عالم ھستى را به گونه اى که وجود دارد احساس کنید. اگر قرار است که بھشتى در کار باشد شما نمى توانید آن را اثبات کنید. نفى آن ھم امکان پذیر نیست. مدبرترین انسان ھاى روى زمین ھم این توانمندى را ندارند. شما به مراتب حال و روز بھترى پیدا مى کنید که
ھمراه امرسون بر این بارو باشید که جبران، مکافات، مجازات، پاداش و تعادل بخشیدن و پرداخت دیون موضوعى مربوط به این جھان ھستند. ھیوبارد و راکفلر

وقتى به فکر البرت ھیوبارد مى افتم به جان راکفلر ھم فکر مى کنم. این دو با ھم تفاوت ھاى کلى داشتند. یکبار راکفلر از من پرسید آیا حاضرم جایم را با او تغییر بدھم. مؤدبانه به او جواب دادم که علاقه اى به این کار ندارم. گفتم من به سلامتى و آزادى ام بھا و ارزش مى دھم و این در شرایطى است که او از ھیچ کدام از اینھا بھره اى ندارد. تردید دارم این حرف من با تغییرات مسلمى که سال ھا قبل از مرگش در او ایجاد شد را*ب*طه اى داشته باشد. اما این تغییر شکل گرفت و من آن را نقطه شروع جدیدى در زندگى او مى دانم.

آرى مردى که میلیاردھا دلار دارایى داشت به این نتیجه رسید که در زندگیش چیزى وجود ندارد و درصدد برآمد که در زندگى اش تغییرى ایجاد کند. او به راستى چه مى خواست؟ با رعایت نظرات اشخاصى که او را از نزدیک مى شناسند مى توانم بگویم راکفلر جز آن‌چه را که از دست داده بود و نداشت نمى خواست. او به آرامش ذھن احتیاج داشت. فکر مى کنم او روزى به پول و ثروتش نگاه کرد و به ذھنش رسید که "در نھایت چیزى مھم نیست" ارتباط ایوى لى با علائق راکفلر بخشى از تلاشى بود که رویه و جنبه دیگرى از
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
راکفلر را به دنیا بنمایاند. وقتى پول راکفلر صرف پروژه ھاى علمى، سلامتى و فرھنگى شد او تولدى دوباره یافت. البرت ھیوبارد ھرگز احساس نکرد که باید تصویرى را که از خود براى دنیا به نمایش گذاشته است تغییر بدھد. اما راکفلر این نیاز را احساس کرد. ھنرى فورد ھم این نیاز را احساس کرد. بسیارى از کسانى که به نظر مى رسید صد در صد موفق اند این را احساس کردند. احساس کردند که چیزى به واقع کم است.
جالب اینجاست که بسیارى از بازماندگان و وراث جان راکفلر اقدام به کارھایى کردند که در روزگار راکفلر میان ثروتمندان وجود خارجى نداشت. حالا مى بینم که نوه او به کارھاى اجتماعى مى پردازد و این کار را تنھا با پول خود انجام نمى دھد.

گذر از جنگل زندگى با ناظرانى دیده نشدنى

شما مى دانید که نگارش این کتاب ھفتاد سال طول کشید. در آن زمان نمى دانستم که روزگارى کتابى خواھم نوشت که ثروت را معادل آرامش ذھن ارزیابى مى کند، اما به شکلى احساس مى کردم که این کار انجام خواھد شد. مسلما در دوران جوانى نمى توانستم چنین کتابى بنویسم. حتى در پنجاه
سالگى ھم این کار شدنى نبود زیرا به اندازه کافى تجربه بدست نیاورده بودم. مسلما توان نوشتن آن را ھم نداشتم. باید به اندازه کافى مى آموختم، باید به اندازه کافى آزمون مى کردم. باید ھر جزء و بخشى از آنچه را که توصیه مى کنم مى آموختم. این توصیه ھا سواى زندگى خودم روى سایر اشخاص آزمون شده است. حکایاتى را که نقل کرده ام خود شما در زندگى تان آزمون خواھید کرد که این بھترین راه فراگیرى است.

من بارھا و بارھا مدارک و نشانه ھایى داشته ام که دوستانى که آنھا را نديده ام به من کمک کرده اند. در بررسى ھایم متوجه شدم موجودات غریبى زندگى مى کنند که از درایتى برخوردارند که باید قدمت ده ھزار ساله داشته باشد اما من آنھا را با خود ارتباط ندادم. اما حالا مى بینم که پیوند و ارتباطى در کار است. من یکى از آنھا نیستم اما آنھا مرا تحت نظر گرفته اند. بگذارید براى تان توضیح بدھم چگونه این را متوجه شدم.
این کتاب را تمام کردم و بعد...

روزى دانستم که زمان نگارش این کتاب فرا رسیده است. شاید آن بیمارى مختصر و کوتاه مدتى که در آن زمان به آن گرفتار شدم از سوى کسانى برنامه ریزى شده بود تا فکر ذھنم از فعالیت ھاى روزانه ام فاصله بگیرد. کتاب را نوشتم. از نوشتن آن لذت بردم، ھمان طور که انسان از انجام دادن
ھر کارى که به آن عشق بورزد لذت مى برد. چند ماھى طول کشید. در این مدت به شدت احساس شادابى و سرشارى مى کردم.

آخرین فصل کتاب را نوشتم و با این حال ھنوز روبه روى ماشین تحریر نشسته بودم. به آنچھ نوشته بودم فکر مى کردم. "در نھایت چیزى مھم نیست." به ھر صورت احساس خوبیست که انسان کارى را که ھمیشه دوست داشته انجام بدھد. در اتاق مطالعه ام به تنھایى نشسته بودم. ھمه
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
چیز آرام و در سکوت بود. صدایى به صحبت درآمد. کسى را ندیدم. نمى توانم بگویم این صدا از کجا مى آمد. ابتدا کلماتى را گفت که به ندرت دیگران از آن علم و اطلاعى دارند. توجھم را به خود جلب کرد. صدا به من گفت: "آمده ام بگویم که بھتر است فصل دیگرى بر نوشته ھاى این کتاب بیفزایى.

در نوشتن این بخش از کتاب ممکن است سبب شود که بعضى از خوانندگان حرف ھایت را باور نکنند. با این حال باید صادقانه بنویسى. بسیارى از مردم از این بحث لذت خواھند برد و آن را باور خواھند کرد. به این دنیا فلسفھ ھاى گوناگونى عرضه شده که براساس آن انسان ھا براى مردن آماده اند اما تو به انتخاب خود مى خواھى به دنیا فلسفه اى بدھى که مردم را براى یک زندگى شاد و سعادتمند آماده سازى."
به نجوا پرسیدم: "تو کیستى؟"

با صدایى نرم و ملایم جوابم داد که: "من از مکتب بزرگ استادان مى آیم. من یکى از افراد گروه سى وسه ھستم که به این مدرسه خدمت مى رسانم." مکتب بزرگ استادان این مدرسه و مکتب خردى است که مخفيانه و در خفا به مدت ده ھزار سال در ھیمالیا موجودیت خود را حفظ کرده است. زمانى به آن "برادرى محترم ھند باستان" مى گفتند. اینجا مرکز و انبار داشتن ھاى دینى، فلسفى، اخلاقى، فیزیکى، معنوى و روانى است. این مکتب با صبر و شکیبایى در تلاش است که انسان را از طفولیت معنوى و از تاریکى بیرون بکشد و او را به بلوغ و روشنگرى برساند. از دوران قدیم و عھد عتیق اساتید مکتب بزرگ به کمک تله پاتى با ھم به گفتگو نشستھ اند و سرانجام در شرایطى قرار گرفتند تا کھن ترین انجمن جھان را بنا کنند. جى یى ریچاردسون در کتاب "پیام بزرگ" مى نویسد این اساتید، معلمان کبیرى ھستند که در تمامى تاریخ بشرى نه تنھا دانش شخصى خود را درباره یک زندگى دیگر بیان کرده اند، بلکه دانش شخصى خود را به گونه اى عنوان نموده اند که جاى کمترین تردیدى در ذھن مریدان خود باقى نگذاشته اند."

مکتب بزرگ استادان ھمیشه نیرو و قدرتش را براى رشد و سازندگى مردمان صرف کرده است. این اساتید معتقدند این حق قانونى بزرگ که تنھا براى انسان ھا خلق شده است به انسان ابزارى مى دھد تا به کمک آن سرنوشت دنیوى خود را رقم بزند. این مکتب اساتیدى دارد که مى توانند در لحظه اى خود را از مکانى به مکان دیگر برسانند تا دانش مورد احتیاج شان را بدست آوردند و یا دانش خود را در اختیار دیگران قرار بدھند. حالا من مى دانستم که یکى از این اساتید از فاصله ھزاران مایلى در دل شب به اتاق مطالعه من آمده است. استاد ھمچنان به حرف زدن ادامه مى دھد پس از کمى مکث که به من فرصت داد تا خودم را جمع و جور بکنم، استاد به ھمان طرز کلام آھنگین خود که کسى جز من نمى توانست آن را درک کند ادامه داد.

من تک تک کلمات او را در اینجا شرح نمى دھم اما جان کلام پیام او را براى تان نقل مى کنم. بخش قابل ملاحظه اى از گفته ھاى او تا بدین جاى کتاب براى تان درج شده است و یا در فصل ھاى بعدى با
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
آنھا آشنا خواھید شد. صداى مرتعش به من گفت: "به تو این حق داده مى شود تا رمز و راز متعالى را با دیگران در میان بگذارى. در سفر و طى طریق در زندگى به یک جنگل زندگى مى رسى. یک بیشه زار تاریک. ھمه باید به تنھایى از آن عبور کنند. در جنگل تاریک شخص بر دشمنان خود غلبه مى کند. بر ناراحتى ھا و تعارض ھاى درونى خود پیروز مى شود. بیشه زار تاریک به پالایش روح و روان کمک مى کند. این کار در سایه تلاش و مقاومت صورت مى گیرد، به طورى که روح مى تواند به منبع جاودانه اى که از آن آغاز کرده بود بازگردد و بخشى از فراست لایتناھى شود. تو تحت راھنمایى و ھدایت مکتب کبیر بوده اى، اما استاد خود ھم بوده اى. تو جنگل زندگى را به سلامت پشت سر گذاشته اى. اکنون زمان آن رسیده که پیش طرحى به مردم ارائه کنى تا آنھا ھم از ھمین بیشه زار تاریک عبور کنند.

"و حالا به اسامى دشمنانى که باید آنھا را ملاقات کنى و در این سفر بر آنھا چیره شوى اشاره مى کنم."
"از ھمه آنھا بدتر ترس است. ترس مانع از آن مى شود که انسان از اندیشه راستین خود برخوردار گردد. این قدرت اندیشه است که به ھمه امکان مى دھد نیازھاى فیزیکى خود را برآورده سازند و بر سرنوشت خود مسلط گردند."

استاد گفت: "دومین دشمن بزرگ تو حرص زدن براى دستیابى به مادیات است. تا به خاطر ھدف ھاى خودخواھانه دیگران را کنترل کنید. انسانى که حرص مى زند نمى تواند به سلامتى از جنگل زندگى عبور کند و از رمز و راز متعالى برخوردار باشد. علتش این است که شخص با این خصوصیات علیه خالق عالم ھستى قیام مى کند." "نداشتن صبر و تحمل سومین دشمن شماست. این شریک و ھمتاى خودخواھى و جھل است.

درھاى ذھن را مى بندد و آن را از واقعیت ھا محروم مى سازد." "نفس پرستى چھارمین دشمن انسان است. احترام به خود و عزت نفس کیفیت بسیار مطلوبى است.اما عشق به خویشتن مى تواند سببى باشد تا او احترام خود به دیگران را از دست بدھد."
"شھوت پنجمین دشمن است. مانع از آن مى شود که از احساسات و عواطف به درستى استفاده کنیم." "خشم، ششمین دشمن است که مى توان گفت به نوعى جنون است. خشم به ندرت و در مواقع خاص ضرورت پیدا مى کند اما آنھایى که با خشم زندگى مى کنند نمى توانند نیروى متعالى را درک کنند." "ھفتمین دشمن نفرت و تنفر است. این خشمى است که به قدرى در ذھن شما جاى باز کرده تا تبدیل به تنفر شده است."

درحالى که گوش مى دادم استاد ادامه داد. درباره دشمن حسادت حرف زد. بعد به نبود صبر و شکیبایى اشاره نمود. به فریب و ریاکارى، به دروغ گفتن، به دشمن عدم احساس امنیت خاطر و ارتباط آن با احساس پوچى و بیھودگى و غرور و خودبینى اشاره کرد.

بعد سکوتى بلند حاکم شد و آنگاه نماینده مکتب کبیر گفت من انتخاب شده ام که درباره ھمه دشمنان بشر با مردم حرف بزنم. از جمله به دشمن ظلم و شقاوت، بى ترحمى، بى عدالتى، سعایت، افترا و شایعه پراکنى اشاره کرد. او گفت ممکن است کسى به نیروى متعالى به شکل کلمه و کلام اشاره کند اما تا زمانى که در مقام تخریب دیگران کار مى کند نمى تواند از این نیرو استفاده نماید. او در ضمن گفت کسانى که قابل اتکا و اعتماد نیستند، کسانى که بى صداقتى و عدم وفادارى و فکر
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
انتقام را در خود تقویت مى کنند نمى توانند در مسیر ثواب قرار بگیرند. استاد سرانجام به چھار دشمن آخر اشاره کرد که من باید آنھا را به مردم و به جھانیان معرفى کنم. اینھا عبارت بودند از نگرانى و اینکه انسان بزرگ تر از آن است که عاملى او را نگران کند، غبطه، که نوعى حسادت است که نظم و ترتیب و ابتکار و خلاقیت را از بین مى برد. بیهوده انگارى و مالیخولیا که سبب مى شود انسان به سلامت خود نیندیشد . سرانجام تردید و دودلى که مى تواند انسان را در جنگل تاریک از حرکت بازدارد. استاد گفت: "انسان دشمنان دیگرى ھم دارد، اما کسانى که بر این بیست و شش دشمن غلبه کنند مى توانند سایر دشمنان را ھم از میان بردارند. کسى که بر این بیست و شش دشمن چیره شود به عضویت مکتب کبیر در مى آید. راه ارتباط ھمان تله پاتى است. گاه لازم است براى تقویت شخص اصلاح شده او به دعا و نیایش روى آورد."


اصل نیایش

بعد از آن استاد درباره اصولى با من سخن گفت که زمینه ساز نیایش ھستند. اینھا مى توانند به معناى واقعى کلام انسان را راھنمایى کنند. شما که اھل خواندن کتاب ھستید باید این بخش را در چند نوبت بخوانید تا معنایش براى شما روشن شود.
استاد گفت: "نیایش باید مبتنى بر یک نیاز حقیقى براى دریافت کمک باشد. باید کار سازنده و مفیدى را ھدف قرار دھد.

"نیایش راستین وقتى مصداق پیدا مى کند که شخص تمام تلاشش را براى تحقق خواسته اش کرده و به نتیجه مطلوب نرسیده باشد، به عبارت دیگر تلاش ھا و جد و جھد شخص براى تحقق خواسته ھاى او کافى نباشند. "کسى که نیایش مى کند و درخواست کمک دارد نباید فرض را بر این بگذارد که آزادى عملش را واگذار مى کند. به جاى آن او با نیرویى که توان دیدنش را ندارد باب ھمکارى مى گشاید." "او باید با اطمینان و با جرأت نفس بداند که اولین وظيفه او بھبود بخشیدن به خود و شرایطى است که در آن قرار دارد و اینکه اگر این کار به درستى انجام شود به وظیفه دوم خود مى رسد که ھمانا کمک به انسانیت است." "اینھا اصولى ھستند که ما در نیایش دنبال شان مى گردیم." استاد حالا خطاب به کسى که مى خواھد از این در وارد شود و به عافیت برسد، جمله احتیاط آمیزى گفت. او به من گفت و من ھم گفته او را براى تان نقل مى کنم که گھگاه فضاى بازى در جنگل
تاریک ایجاد مى شود و شخص به توھم گمان مى کند که دشمنان بیست وشش گانه را شناخته است.

براى اینکه مطمئن شوید این دشمنان را مى شناسید آنھا را روى یک برگه کاغذ درج کنید تا به فھرست زیر برسید:

ترس
حسادت
حرص
ناشکیبایى
نداشتن تحمل
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
خدعه
خودبینى
کذب و دروغ
شھوت
صمیمى نبودن
خشم
بیھودگى، کبر و نخوت
تنفر
ظلم
نداشتن ترحم
بى عدالتى
افترا و تھمت زدن
شایعھ پراکنى
قابل اعتماد نبودن
بى صداقتى
بى وفایى
انتقام
نگرانى
غبطه
مالیخولیا
تردید و دودلى

این فھرست باید دست کم سالى یک بار مرور و وارسى شود. اگر این کار صادقانه صورت بگیرد. شخص مى تواند مواردى را که آنھا را مغلوب کرده شناسایى کند.آنھایى که براى ھمیشه مغلوب شده و از میان رفته اند باید از این فھرست خط بخورند. تا زمانى که حتى یک دشمن وجود داشته
باشد، کسى که فھرست را نوشته ھنوز در جنگل زندگى سرگردان است. وقتى ھمه دشمنان در نظر گرفته مى شوند او از جنگل به سلامت بیرون آمده است.


در پایان این سفر بزرگ چه اتفاقى مى افتد.

استاد توضیح داد: "وقتى شخص تمامى این بیست و شش مورد را مغلوب کرد و آنھا را از سر راه برداشت یکى از اساتید مکتب کبیر با او تماس مى گیرد. به او اطمینان خاطر مى دھد که در کارش موفق شده است، توانسته است از جنگل عبور کند و براى اقدامات و رفتارھاى آتى خود دستورالعمل ھاى جدیدى دریافت خواھد کرد." "نخست، به او گفته خواھد شد که بخش معقولانه و منطقى از اوقات او باید صرف ھدایت کسانى شود که قصد عبور از جنگل را دارند. او لازم است که به سایر انسان ھا به ھر شکلى که مى تواند کمک کند.

او از قبل مى داند سود رساندن به دیگران در حکم سود رساندن به خویشتن است."
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
"دوم، به او قدرتى داده مى شود تا با ھمه ناملایمات و بدبیارى ھا برخورد کند تا از منافع و امتیازات آنھا ھمیشه برخوردار باشد و بتواند ھمیشه از ناملایمات به سود خود استفاده نماید."

"سوم، کسى که بتواند بر این بیست و شش دشمن غلبه‌ کند به سرعت ماھیت و مقصد ھر مأموریت ویژھاى را درک مى کند که احتمالاً در آینده براى او در نظر گرفته مى شود و ھمیشه از شجاعتى برخوردار خواھد بود که بتواند این مأموریت را انجام دھد."
استاد به سرعت ادامه داد: "شخص از این توانمندى برخوردار خواھد بود که ھر یک از این لازمه ھا را که نخواست رد کند و به آنھا کارى نداشته باشد اما این کار به زیان ھمه اقداماتى صورت مى گیرد که او سال ھا براى رسیدن به خواسته ھایش انجام داده است. که اینھا عبارتند از:

"امید، ایمان و شجاعت براى تحقق بخشیدن به ھدف ھاى مطلوب."
"خوبى و سعادت دیگران را خواستن و توجه داشتن به مسایل و مشکلات دیگران."
"درک کردن خویشتن که ماھیت قدرت شگفت انگیز او را مى نمایاند."
"مداومت و استقامت کافى براى غلبه بر موانع و مشکلاتى که بر سر راه او قرار دارند."
"سلامتى جسمانى و ذھنى."
"درایت ارزیابى ھمه چیز و نظم و انضباط شخصى که به شخص امکان مى دھد بر خود مسلط باشد."
"صبر و شکیبایى در برخورد با ناملایمات."
"تحمل کردن دیگران، عشق راستین و برادرانه."
"رھایى از نگرانى."
"وفور و تنعم مواد براى رفع نیازھا و خواسته ھایش."
"ارزیابى دقیق از زمان."
"آزادى و رھایى از ھمه شرارت ھا."
"شخصیت جاذب و داشتن روحیه سخاوت که ھمکارى دوستانه را جلب و جذب مى کند."
"توانایى بھره بردارى صحیح از اشتباھات گذشته."
"داشتن گوش شنوا، زبان ساکت، قلب وفادار و احساس وفادارى."
"عشق داشتن به واقعیت ھا."
"توانایى داشتن تله پاتى در ارتباطات و از جمله آن توانایى برقرارى ارتباط با فراست لایتناھى."
"درک راستین نیایش علمى ھمراه با توانایى برخوردار شدن از کمک اساتید در وقت لزوم و نیاز."
"مصونیت در برابر افراد شریر."
"رھایى از ھمه ویژگى ھاى منفى به ارث رسیده."
"تسلط و احاطه کامل بر انواع ھراس ھا و از جمله آنھا ترس از مرگ."
"درک ھدف کلى زندگى ھمراه با توانایى شکوھمند در زندگى بر اساس آن ھدف ھا."

استاد پیامش را به انتھا مى برد استاد مکث بلند دیگرى مى کند واین‌گونه ادامه مى دھد: "او نه تنھا ھدف راستین زندگى را درک مى کند بلکه از قدرتى بھره مند مى شود تا این ھدف را تحقق بخشد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بین‌الملل]
پرسنل مدیریت
ارسال‌کننده‌ی برتر ماه
سطح
6
 
تاریخ ثبت‌نام
2024-07-04
نوشته‌ها
3,195
مدال‌ها
10
سکه
18,687
"و استادان مکتب کبیر در این سیاره خاکى از پیروزى او به وجد خواھند آمد و او را به سرعت در مسیر استاد شدن به حرکت در خواھند آورد. حرکت او به سوى استاد شدن به انتھا نمى رسد، بلکه پیش روى او گشوده مى شود تا بتواند با موفقیت به راه خود ادامه دھد."

در اینجا سؤال به انتھا رسید. صدایى از پیرامونم نمى شنیدم و مى دانستم که استاد به مکتب کبیر اساتید بازگشته است.


جان کلام مطلب در چند کلمه

در نھایت چیزى مھم نیست. بار دیگر مطلب را بخوانید و ببینید که چه اندازه از پیام استاد با اینجا و اکنون در را*ب*طه است. ما با پنداره اى از ذخایر عظیم روح زندگى مواجه ھستیم و با این حال قرار نیست که از فعالیت ھاى روزمره زندگى دست بکشیم. براى دستیابى به خوبى ھاى زندگى باید
زندگى کرد. زندگى آن گونه طرح ریزى نشده که بسترى از گل ھاى رز باشد. به جاى آن زندگى ماجرایى براى آموزش دادن به خویشتن است تا بدانیم و پیروز شویم و از خوبى ھاى زندگى بھره مند گردیم. شما پیشاپیش از آمادگى آن برخوردارید تا از رمز و راز متعالى به روش ھاى مختلف استفاده کنید. به محض اینکه این را بدانید. اگر پیشاپیش از آن خبر ندارید، خواھید دانست که چرا این‌گونه است.


نکات مھم فصل ١٢:

شما شخصیت مھمى ھستید وقتى کارھاى تان را بیش از اندازه جدى بگیرید از آرامش ذھنى خود مى کاھید. انسان بزرگ مى داند که دنیاى پیرامونش از او بزرگ تر است. تنشى که در اثر تلاش براى بزرگ بودن به انسان دست مى دھد ممکن است به شما احساس و وجدان گناھکار و مشکلات دیگر بدھد. بسیارى از مردان بزرگ سعى مى کنند از زندگى خود لذت ببرند اما انسان ھاى کوچک و کم مقدار از این مھم بھره اى ندارند. اندرو کارنگى شعارى دارد که به ما مى آموزد سعى نکنیم بزرگى دیگران را قرض کنیم. در نھایت چیزى مھم نیست.

وقتى شدیدا در اندیشه گرفتن و به دست آوردن ھستید زمان آن رسیده که به خود بگویید در نھایت چیزى مھم نیست. ھر چیز در زمان و مکان خودش ارزشمند است. تجربه اى در خود به خود نوشتن با ماشین تحریرم به نظر مى رسد ارتباطى در فراسوى حواس پنجگانه باشد که مى گوید در نھایت چیزى مھم نیست و به من این امکان را مى دھد تا این کلام را به اطلاع دیگران برسانم.

چرا از چیزى بترسیم؟
جمع کثیرى از مردم وجدان ھراسان دارند، گرفتار افسردگى و رفتارھاى مخرب علیه خود ھستند. طى طریق در زندگى با شجاعت و اعتماد و اطمینان، ترس را به کنار مى زند. نیازى به این نیست که نگران اندازه سنگ گور خود باشید. یک انسان رھا از ترس به نام البرت ھیوبارد توانست آنچه را که مى خواھد بنویسد و آن را به چاپ برساند نه ھیوبارد و نه امرسون، ھیچ کدام، احتیاج نداشتند کسى به آنھا بگوید در نھایت چیزى مھم نیست.
 
بالا