mahban
[مدیریت ارشد کتابینو+ مدیر تالار ادبیات بینالملل]
پرسنل مدیریت
مدیریت ارشد
مدیر رسمی تالار
عکاس انجمن
برترین کاربر ماه
ارسالکنندهی برتر ماه
سطح
6
چگونه متوجه شدم
در فراسوى آن پرده که انسان مى تواند به کمک حواس پنج گانه اش نفوذ کند، دوستانى دارم که گھگاه با من تماس مى گیرند و ارتباط برقرار مى سازند. شبى از شب ھا در زمان جنگ اول جھانى که در شرف بازنشسته شدن بودم احساس کردم دلم مى خواھد پشت ماشین تحریرم بنشینم و مطلبى بنویسم. در آن زمان یکى از مشاوران محرمانه وودرو ویلسون بودم. مسایل مھمى درباره کشور و جھان به ذھنم خطور کرده بود. با این حال وقتى کاغذ را در ماشین تحریر جاى دادم و انگشتانم را روى تکه ھاى حروف گذاشتم، تنھا چھار کلمه با ذھنم خطور کرد و آن چھار کلمه این بود: "در نھایت چیزى مھم نیست."
نمى دانم چگونه آنچه را که بر من گذشت توضیح بدھم. از این جھت تلاشى براى توضیح دادن نمى کنم. شاید یک اتفاق بود و شاید ھم نبود. به ھر تقدیر کمى دیرتر با ھمان ماشین تحریر پیامى را تدارک دیدم که وودرو ویلسون آن را به رشته تحریر در آورد. اگر آن پیام در آن زمان در اختیار عموم قرار مى گرفت تمام جریان جنگ
اول جھانى را تغییر مى داد. مطمئنا به نظر مى رسید که پیام مھمى است.سه روز بعد از آنکه آتش بس موقت امضاء شد، به روزنامه اى که برایم فرستاده بودند نگاھى انداختم. در صفحه اول مفاد آن پیام را درج کرده بودند. آیا مھم بود؟ با گذشت سه روز ھمه اھمیتش را از دست داده بود. بار دیگر به این ذھنیت رسیدم که در نھایت چیزى مھم نیست. زمانى گذشت. وودرو ویلسون مقام ھدایت کننده جامعه ملل شد. او معتقد بود که آینده تمدن بشرى بستگى به تأیید و مصوبه سناى ایالات متحده دارد. سنا تأیید نکرد آقاى ویلسون بسترى شد. دکترھا ھر چه کردند حالش بھتر نشد. ما که به او نزدیک بودیم مى دانستیم که او از شدت دلشکستگى و یأس و نومیدى دارد جانش را از دست مى دھد. بر سر بالینش رفتم. او نگاھى در چشمان نومید من انداخت و گفت: "آنھایى که در کپیتول ھیل ھستند مرا کشته اند."
نه او و نه من در آن زمان نمى توانستیم بگوییم که دنیا براى جامعه ملل آمادگى ندارد. اما فکرى به ذھنم رسید که مى توانست روحیه بخش باشد و بعد معلوم شد بھترین کلماتى بودند که مى توانستم زده
باشم. به او گفتم: "آقاى رئیس جمھور در نھایت چیزى مھم نیست." ویلسون نگاھى با تعجب به من انداخت و گفت: "البته که ھمین طور است." شاید به او کمک کردم تا در آرامش بیشترى فوت کند. این عبارت از آن زمان به بعد با من باقى مانده است و من فکر مى کنم مخترع آن من نیستم. این کلام را نیروھاى ناشناخته اى به ذھنم خطور دادند که مى خواستند در آن مقطع زندگى از آن اطلاعى داشته باشم.مھم وجود خارجى ندارد، چرا ھراس را به دل خود راه بدھیم؟
اغلب در زندگى به مردان و زنانى برخورد مى کنم که نگرانند و از چیزى مى ترسند، اینھا انگار روى طول موجى قرار دارند که ترس از یک فضیلت مى داند. اما ترس ابدا موضوع قابل توجھى نیست.
در فراسوى آن پرده که انسان مى تواند به کمک حواس پنج گانه اش نفوذ کند، دوستانى دارم که گھگاه با من تماس مى گیرند و ارتباط برقرار مى سازند. شبى از شب ھا در زمان جنگ اول جھانى که در شرف بازنشسته شدن بودم احساس کردم دلم مى خواھد پشت ماشین تحریرم بنشینم و مطلبى بنویسم. در آن زمان یکى از مشاوران محرمانه وودرو ویلسون بودم. مسایل مھمى درباره کشور و جھان به ذھنم خطور کرده بود. با این حال وقتى کاغذ را در ماشین تحریر جاى دادم و انگشتانم را روى تکه ھاى حروف گذاشتم، تنھا چھار کلمه با ذھنم خطور کرد و آن چھار کلمه این بود: "در نھایت چیزى مھم نیست."
نمى دانم چگونه آنچه را که بر من گذشت توضیح بدھم. از این جھت تلاشى براى توضیح دادن نمى کنم. شاید یک اتفاق بود و شاید ھم نبود. به ھر تقدیر کمى دیرتر با ھمان ماشین تحریر پیامى را تدارک دیدم که وودرو ویلسون آن را به رشته تحریر در آورد. اگر آن پیام در آن زمان در اختیار عموم قرار مى گرفت تمام جریان جنگ
اول جھانى را تغییر مى داد. مطمئنا به نظر مى رسید که پیام مھمى است.سه روز بعد از آنکه آتش بس موقت امضاء شد، به روزنامه اى که برایم فرستاده بودند نگاھى انداختم. در صفحه اول مفاد آن پیام را درج کرده بودند. آیا مھم بود؟ با گذشت سه روز ھمه اھمیتش را از دست داده بود. بار دیگر به این ذھنیت رسیدم که در نھایت چیزى مھم نیست. زمانى گذشت. وودرو ویلسون مقام ھدایت کننده جامعه ملل شد. او معتقد بود که آینده تمدن بشرى بستگى به تأیید و مصوبه سناى ایالات متحده دارد. سنا تأیید نکرد آقاى ویلسون بسترى شد. دکترھا ھر چه کردند حالش بھتر نشد. ما که به او نزدیک بودیم مى دانستیم که او از شدت دلشکستگى و یأس و نومیدى دارد جانش را از دست مى دھد. بر سر بالینش رفتم. او نگاھى در چشمان نومید من انداخت و گفت: "آنھایى که در کپیتول ھیل ھستند مرا کشته اند."
نه او و نه من در آن زمان نمى توانستیم بگوییم که دنیا براى جامعه ملل آمادگى ندارد. اما فکرى به ذھنم رسید که مى توانست روحیه بخش باشد و بعد معلوم شد بھترین کلماتى بودند که مى توانستم زده
باشم. به او گفتم: "آقاى رئیس جمھور در نھایت چیزى مھم نیست." ویلسون نگاھى با تعجب به من انداخت و گفت: "البته که ھمین طور است." شاید به او کمک کردم تا در آرامش بیشترى فوت کند. این عبارت از آن زمان به بعد با من باقى مانده است و من فکر مى کنم مخترع آن من نیستم. این کلام را نیروھاى ناشناخته اى به ذھنم خطور دادند که مى خواستند در آن مقطع زندگى از آن اطلاعى داشته باشم.مھم وجود خارجى ندارد، چرا ھراس را به دل خود راه بدھیم؟
اغلب در زندگى به مردان و زنانى برخورد مى کنم که نگرانند و از چیزى مى ترسند، اینھا انگار روى طول موجى قرار دارند که ترس از یک فضیلت مى داند. اما ترس ابدا موضوع قابل توجھى نیست.