به انجمن رمان نویسی بوکینو خوش آمدید.

بوکینو با هدف ترویج فرهنگ کتاب و کتاب‌خوانی ایجاد شده‌ است و همواره در تلاشیم تا فضایی با کیفیت و صمیمیت را خدمت شما ارائه دهیم. با بوکینو، طعم شیرین و لذت‌بخش موفقیت را بچشید!

ثبت‌نام ورود به حساب کاربری
  • نويسندگان گرامی توجه کنید: انجمن بوکینو تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می‌باشد؛ لذا از نوشتن آثار غیراخلاقی و مبتذل جداً خودداری کنید. در صورت عدم رعایت قوانین انجمن، آثار شما حذف خواهد شد. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، با گزارش کردن ما را یاری کنید.
    (کلیک کنید.)
  • قوانین فعالیت و ارسال محتوا در انجمن بوکینو
    (کلیک کنید.)
  • انجمن مجهز به سیستم تشخیص کاربران دارای چند حساب کاربری می‌باشد؛ در صورت مشاهده حساب کاربری شما مسدود می‌گردد.
  • باز کردن گره‌ از یک ماجرای جنایی، زمانی راحت است که شواهد و مدارک کافی داشته باشیم یا حداقل کسی باشد که بتواند با حرف‌هایش، ما را به کشف حقیقت نزدیک‌تر کند؛ اما اگر تمام افراد به قتل رسیده باشند، چه؟!
    رمان - کاراکال | حدیثه شهبازی کاربر انجمن بوکینو

اشعار فریدون مشیری| تالار ادبیات

KHUSHE

[مدیریت ارشد بازنشسته]
سطح
10
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-14
نوشته‌ها
263
مدال‌ها
20
سکه
1,364
درد بی درمان شنیدی؟

حال من یعنی همین!

بی تو بودن، درد دارد!

می زند من را زمین

می زند بی تو مرا،

این خاطراتت روز و شب

درد پیگیر من است،

صعب العلاج یعنی همین!
 

KHUSHE

[مدیریت ارشد بازنشسته]
سطح
10
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-14
نوشته‌ها
263
مدال‌ها
20
سکه
1,364
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست میدارم

ولی افسوس و صد افسوس

زابر تیره برقی جست

که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا

دگر با خود کنم نجوا

یکی را دوست میدارم

ولی افسوس او هرگز نمیداند
 

KHUSHE

[مدیریت ارشد بازنشسته]
سطح
10
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-14
نوشته‌ها
263
مدال‌ها
20
سکه
1,364
شنیدم مصرعی شیوا ، که شیرین بود مضمونش!

منم مجنون آن لیلا ، که صد لیلاست مجنونش!

غم عشق تو را نازم ، چنان در سینه رخت افکند؛

که غم های دگر را کرد از این خانه بیرونش . . .
 

KHUSHE

[مدیریت ارشد بازنشسته]
سطح
10
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-14
نوشته‌ها
263
مدال‌ها
20
سکه
1,364
تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم

در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر ل*ب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشۀ ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:

ـ از این عشق حذر كن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،

آب، آیینۀ عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌ حذر از عشق!؟ – ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،

چون كبوتر، ل*ب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .

باز گفتم كه : تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .

بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
 

Soheil

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-07
نوشته‌ها
401
مدال‌ها
17
سکه
2,046
به شوق نور
در ظلمت قدم بردار !
به این غم‌های جان‌آزار دل مسپار
که مرغانِ گلستان‌ زاد
که سرشارند از آواز آزادی،
نمی‌دانند هرگز
لذت و ذوق رهایی را...
و رعنایان تن در تور پرورده
نمی‌دانند در پایان تاریکی،
شکوه روشنایی را...
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: IVI

Soheil

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-07
نوشته‌ها
401
مدال‌ها
17
سکه
2,046
به چه می‌ارزد عشق
به یکی دل که چه آرام شکست
هیچ نگفت
به دو تا چشم که نگاهش همه تر
هیچ نگفت
یا به صد خاطره کز یاد تو
مانده است به جا
من ندانم تو بگو،
به چه می‌ارزد عشق...
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: IVI

Soheil

مدیر بازنشسته
سطح
8
 
تاریخ ثبت‌نام
2023-06-07
نوشته‌ها
401
مدال‌ها
17
سکه
2,046

من نمی‌دانم
و همین درد مرا سخت می‌آزارد
که چرا انسان
این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش
_چیزی از معجزه آن سوتر!_
ره نبرده است به اعجاز محبت
چه دلیلی دارد؟

چه دلیلی دارد
که هنوز مهربانی را نشناخته است
و نمی‌داند در یک لبخند
چه شگفتی‌ هایی پنهان است!

من بر آنم که در این دنیا
خوب بودن به خدا سهل‌ترین کار است
و نمی‌دانم که چرا انسان
تا این حد با خوبی بیگانه است!
 
  • پسندیدم
واکنش‌ها[ی پسندها]: IVI
بالا