What's new

بزرگترین مرجع تایپِ کتاب | انجمن رمان نویسی بوکینو

انجمن فرهنگی بوکینو، مکانی‌ برای انتشار و تایپ آثارِ شما عزیزان بوده و طبقِ قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره می‌شود. هدف ما همواره ایجاد یک محیط گرم و صمیمانه است. برای دسترسی به امکانات انجمن و تعامل در آن، همین حالا ثبت نام کنید.

سوالات متداول

آموزش کار با انجمن را از این لینک مطالعه کنید.

ایجاد موضوع

برای شروع موضوعی در تالار مورد نظر خود بفرستید.

کسب مقام

به خانواده‌ی بزرگ بوکینو بپیوندید!
  • ✵ انجمن رمانِ بوکـــیــنــو✵

    بزرگترین انجمن فرهنگی و کتابخانه‌ی مجازی ایران!

*RaHa._

رَـهـایِـش
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
93
Reaction score
178
Time online
16h 3m
Points
10
Location
[طهـران]
سکه
444
  • #1
•••به نام خدایی که واژه را آفرید، تا دل نگفته‌های انسان تنها نماند•••

نام اثر: نیوار*
دل‌نویس: رها سلطانی
ژانر: عاشقانه، تراژدی
ناظر: @YAS
مقدمه: نیوار،
نامی‌ست که گذاشتم روی تمام آن‌چه از تو مانده.
نه جسد خاطره‌ها، نه خاکستر حرف‌ها،
بلکه چیزی نازک‌تر، خفیف‌تر،
مثل بوی لباسی که هنوز در کمد جا مانده،
مثل یک سلام نصفه‌کاره در خواب،
مثل آن لحظه‌ی آخر که نرسیدم "دوستت دارم" را تمام کنم.
این دفتر، از ته‌اش شروع می‌شود.
از جای خالی تو، از خلأ، از «نیست»،
و سطر به سطر به عقب برمی‌گردد؛
به گریه،
به شک،
به آغوش،
به اولین روزی که اسمم را صدا زدی.
هر نوشته، یک گام رو به پشت است.
نه برای فراموشی،
برای این‌که بفهمم چطور شد که رسیدم به این «نیست»؛
که این «نیوار» شد تمامِ من.
این دلنوشته‌ها، قدم‌های من‌اند
در مسیری که از پایان،
به آغاز ختم می‌شود... .

_____________________________
*«نیوار» ترکیبی‌ست از دو کلمه‌ی «نیست» و «یادگار».
یعنی آن‌چه از کسی که دیگر نیست باقی می‌ماند؛
یادگار عشق، خاطره، و حسرتی که در دل زنده می‌ماند.
نیوار، صدای خاموش نبودن است،
اما در عین حال حضور بی‌پایانی‌ست که دل را می‌سوزاند و گرم نگه می‌دارد.
 

mahban

[مدیریت ارشد کتابینو+عکاس انجمن]
Staff member
LV
0
 
Joined
Jul 4, 2024
Messages
1,916
Reaction score
13,238
Points
468
Location
کوچه‌ی اقاقیا
سکه
33,590
  • #2
IMG_20250719_133006_592.png

نویسنده‌ی عزیز، از این‌که انجمن بوکینو را برای انتشار آثارتان برگزیدید، خرسند و سپاسگزاریم.

لطفا قبل از تایپ دلنوشته‌ی خود، قوانین مربوط به تایپ دلنوشته را مطالعه کنید.

᯽ [ قوانین تایپ دلنوشته | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

همچنین شما می‌توانید در صورت نیاز به راهنمایی و بهبود بخشیدن قلم خود، درخواست ناظر دهید.

᯽ [ 🔸درخواست نظارت (ویژه تالار ادبیات و شعر) ] ᯽

پس از تایپ حداقل ۱۵ پست، می‌توانید درخواست نقد
و تگ دهید.

᯽ [ درخواست - درخواست نقد ادبی شورا | ویژه تالار ادبیات ] ᯽

᯽ [ درخواست - درخواست تگ آثار | تالار نقد ] ᯽

شما می‌توانید پس از تایپ ١٠ پست برای اثر خود درخواست طراحی جلد دهید‌.

᯽ [ درخواست - جلد آثار | تالار طراحی ] ᯽

بعد از ۲۰ پست می‌توانید پایان دلنوشته‌تان را اعلام کنید.

᯽ [ اطلاعیه‌ - اعلام پایان آثار ادبی | تالار ادبیات توصیفی ] ᯽

در صورت تصمیم به عدم ادامه‌ی تایپ دلنوشته، شما می‌توانید درخواست انتقال به متروکه دهید و همچنین در صورت تصمیم به ادامه‌ی تایپ دلنوشته و انتشار اثرتان می‌توانید درخواست بازگردانی اثر از متروکه را دهید.

᯽ [ درخواست - انتقال و بازگردانی از متروکه | تالار ادبیات توصیفی] ᯽

𖡼 با سپاس از توجه شما 𖡼

[کادر مدیریت تالار ادبیات]​
 

*RaHa._

رَـهـایِـش
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
93
Reaction score
178
Time online
16h 3m
Points
10
Location
[طهـران]
سکه
444
  • #3
«تنهایی»
صدایت که رفت، جهان در سکوتی سنگین فرو رفت.
مثل روزی که خورشید غروب کرد و دیگر طلوع نکرد.
حالا تنها صدای تپش قلبم شنیده می‌شود،
ضربان‌هایی پُر از درد، پُر از غم نبودنت... .
خانه‌ام سرد است، حتی وقتی آفتاب پنجره‌ها را نوازش می‌کند،
هر گوشه‌ای که قدم می‌گذارم، بی‌تو خالی‌ست.
دلم مثل شب بی‌ستاره‌ست، بی‌تو هر ثانیه مثل یک سال می‌گذرد.
دستانم خالی‌اند، جایی برای لمس تو نیست،
و هر نفس که می‌کشم، پُر از خاطراتی‌ست که خونم را می‌ریزند.
من هنوز ایستاده‌ام، اما شکست خورده‌تر از هر زمان دیگری... .
تنهایی با من زندگی می‌کند و من، فقط تنها یک مهمانم،
در این خانه‌ای که دیگر خانه نیست،
بی‌تو، فقط تاریکی محض است.
و تنها چیزی که دارم، خاطره‌ی صدایت است که می‌گوید: «بمان...»
اما من مانده‌ام، بی‌تو، با تمام تنهایی‌ام.
 

*RaHa._

رَـهـایِـش
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
93
Reaction score
178
Time online
16h 3m
Points
10
Location
[طهـران]
سکه
444
  • #4
«خالی»
خانه خالی‌ست، اما نه فقط از حضور تو.
خالی‌ست از آن‌چه تو با خود بردی،
از لبخندها، از صداهای گرم، از بوی عطرت که همیشه گوشه‌ی اتاق بود.
می‌خواهم دیوارها را به حرف بیاورم،
ولی آن‌ها هم ساکت‌اند؛ مثل من، مثل تو، مثل خاطره‌هایی که بی‌صدا محو می‌شوند.
هر روز نگاه می‌کنم به جایی که همیشه نشسته بودی،
اما صندلی‌ات دیگر تکان نمی‌خورد.
شاید این خالی بودن، تلخ‌ترین چیزی‌ست که می‌شود تحمل کرد،
همان پوچی که هر روز با من حرف می‌زند.
صدای قدم‌های تو که دیگر نیست،
صدای خنده‌ها که از یاد رفته
و خانه‌ای که تبدیل شده به موزه‌ی یک عشق تمام‌ شده.
می‌خواهم فرار کنم، اما این خالی‌بودن در وجودم ریشه دوانده
و من هر روز با این نبودن می‌جنگم،
در این اتاق‌های بی‌پایان که تنها صدای نفس کشیدن خودم را می‌شنوم... .
 

*RaHa._

رَـهـایِـش
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
93
Reaction score
178
Time online
16h 3m
Points
10
Location
[طهـران]
سکه
444
  • #5
«آغوش نبود»
دلم می‌خواست در آغوش تو پناه بگیرم،
گرمای دست‌هایت را حس کنم، تپش قلبت را،
اما حالا آغوش تو تنهاست، خالی، سرد، بی‌حضور من.
مثل یک فضای بی‌روح که هیچ نفس زنده‌ای در آن نمی‌وزد.
همه‌ی آن وعده‌ها، آن قول‌ها، آن روزهایی که گفتی می‌مانی،
حالا در این آغوش نیستند.
تنها سایه‌های خاطرات به دنبال من راه می‌روند
و من هنوز به دنبال آن لمس‌های رفته‌ات می‌گردم.
آغوش تو که روزی امن‌ترین مکان بود،
امروز تبدیل شده به زندانی که در آن گرفتارم.
دلم می‌خواهد گریه کنم، اما اشک‌هایم خشک شده‌اند
و تنها چیزی که باقی مانده این حسرت بزرگ است!
این حسرت نبودنت، این غم بزرگ که در سینه‌ام می‌تپد،
این نبود آغوشت که مرا به خاک سرد تنهایی سپرده... .
 

*RaHa._

رَـهـایِـش
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
93
Reaction score
178
Time online
16h 3m
Points
10
Location
[طهـران]
سکه
444
  • #6
«یاد تو»
تو رفتی و همه‌جا رد پایت را گذاشتی،
مثل بوی خوش گل‌هایی که دیگر شکوفه نمی‌دهند... .
هر نفسی که می‌کشم، پُر از حضور توست،
اما تو دیگر نیستی که این حضور را لمس کنی.
لحظه‌ها با یاد تو زنده‌اند
و من در این زنده بودن، گم شده‌ام.
چقدر سخت است که کسی باشد و نباشد،
که سایه‌ات همیشه روی دیوار ذهنم نقش بسته باشد
و دست‌هایم تنها بتوانند هوا را بگیرند.
یادت، هر روز سنگین‌تر می‌شود،
مثل بارانی که بی‌وقفه روی قلبم می‌بارد
و من می‌دانم که هر چه ببارد، هیچ وقت دوباره مثل قبل نمی‌شویم!
یاد تو، هم مونس من است و هم شکنجه‌ام،
نه می‌توانم از آن فرار کنم و نه می‌توانم بدون آن زندگی کنم... .
 

*RaHa._

رَـهـایِـش
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
93
Reaction score
178
Time online
16h 3m
Points
10
Location
[طهـران]
سکه
444
  • #7
«نفس آخر»
آخرین بوسه‌ات هنوز روی ل*ب‌هایم جا مانده،
آن لحظه‌ی خداحافظی که هیچ‌کس نفهمید چه فریادی در دل من بود.
نفس‌هایم تند شدند، ولی تو رفتی، بی‌آن‌که برگردی،
و من ماندم با دنیایی از سوال‌های بی‌پاسخ.
چطور می‌شود که کسی، همین‌طوری، ناگهانی از زندگی‌ات حذف شود؟
مثل برگ پاییزی که بی‌صدا از شاخه جدا می‌شود،
اما تو مثل طوفانی بودی که همه چیز را بر هم ریخت.
نفس آخر تو، همان لحظه‌ای بود که قلبم شکست،
و از آن لحظه تا حالا، من هر روز با درد نبودنت نفس می‌کشم
و هر روز دعا می‌کنم کاش می‌توانستم زمان را برگردانم،
به همان روزهایی که هنوز دست‌هایت را داشتم،
به همان لحظاتی که هنوز بودی، هنوز نفس می‌کشیدی،
هنوز مرا دوست داشتی... .
 

*RaHa._

رَـهـایِـش
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
93
Reaction score
178
Time online
16h 3m
Points
10
Location
[طهـران]
سکه
444
  • #8
«پنجره»
امروز پنجره را باز کردم،
نه برای هوای تازه،
برای این‌که شاید صدایت با باد برگردد.
نسیمی که به صورتم خورد،
بوی همان روزها را داشت،
روزهایی که صدای خنده‌ات را با همین بادها پخش می‌کردی.
اما حالا هر نسیم، خنجری‌ست که یاد نبودنت را در تنم می‌کارد.
به پنجره زل زدم،
جایی که همیشه می‌نشستی و با لیوان چای به بیرون نگاه می‌کردی... .
به آدم‌ها، به گنجشک‌ها، به هیچ.
و من حالا به همان نقطه خیره‌ام،
بی‌آن‌که بتوانم حتی نفس بکشم.
باد آمد، پرده‌ها لرزیدند،
و من با خودم گفتم:
«اگر بودی، همین الان لبخند می‌زدی.»
اما تو نیستی،
و این پنجره، دیگر به هیچ‌جا باز نمی‌شود... .
 

*RaHa._

رَـهـایِـش
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
93
Reaction score
178
Time online
16h 3m
Points
10
Location
[طهـران]
سکه
444
  • #9
«لباس»
لباس آخرت هنوز در کمد است.
نه از آن جنس‌هایی که برای مردن دوخته شده‌اند،
از همان‌هایی که دوست داشتی برای دیدار اولمان بپوشی.
دست به یقه‌اش که می‌کشم، انگار قلبم را لمس می‌کنم.
چروک‌هایش هنوز یادآور شانه‌های توست،
و بوی تو،
هنوز زنده‌ست روی بافت‌های خاموشش.
لباس را از کمد بیرون نمی‌آورم،
نمی‌شویم، نمی‌پوشم،
فقط هر چند وقت، با انگشت اشاره لمسش می‌کنم.
انگار این باقی‌مانده‌ی تو،
تنها تکه‌ای‌ست که باور نبودنت را عقب می‌اندازد.
بعضی شب‌ها بهش تکیه می‌دهم،
چشم می‌بندم
و خیال می‌کنم شانه‌ات همان‌جاست!
همان‌قدر نزدیک،
همان‌قدر دور... .
 

*RaHa._

رَـهـایِـش
LV
0
 
Joined
Jul 18, 2025
Messages
93
Reaction score
178
Time online
16h 3m
Points
10
Location
[طهـران]
سکه
444
  • #10
«عکس»
عکست را از روی دیوار برنداشته‌ام.
چشم‌هایت درون آن، هنوز نگاهم را می‌گیرند و زخم می‌زنند.
چشم‌هایی که انگار می‌دانستند زودتر از من خواهند رفت.
روزی هزار بار نگاهت می‌کنم،
لبخندت را خط‌به‌خط مرور می‌کنم،
انگار دارم یک قطعه‌ی موسیقی را از بر می‌خوانم.
اما هیچ‌کدام از این تکرارها،
تو را برنمی‌گرداند.
عکس، فقط یک تکه کاغذ لعنتی‌ست،
که دلتنگی را واقعی‌تر می‌کند.
چقدر درد دارد که تصویر کسی کنار تو باشد،
اما خودش... نه.
نه صدایش، نه گرمایش،
فقط یک تصویر مسخره روی دیوار
که همیشه لبخند می‌زند،
و هیچ‌وقت نمی‌پرسد:
«چرا این‌قدر گریه کردی امروز؟»
 

Who has read this thread (Total: 4) View details

shape1
shape2
shape3
shape4
shape5
shape6
Top Bottom